#کتاب_ماه_بهمن #کلبه_کتاب_کلیدر📘 #زمستان_سرزده ✅ انتخاب:
#مصطفی_بیانinstagram.com/mostafa_bayan_63✍️ #زمستان_سرزده نوشتۀ
#محمد_حسینی زمستان امسال توسط نشر
#چهل_کلاغ منتشر شده است. داستان درباره پوچی، سرخوردگی، ناامیدی و شکست نسل معاصر جوانان این سرزمین است. جوانانی که خواسته و یا ناخواسته، زندگیشان درگیر جریانهای سیاسی و اجتماعی مثل انقلاب، جنگ و تحریم قرار گرفته است.
🔷 داستان از روزهای بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ شروع میشود؛ آن روزها هدف جوانان دستیابی به صلح، به آرامش رساندنِ جهان و نابودی امپریالیسم آمریکا بود. گویا تا آن روز جهان را شر گرفته بود و حالا نوبتِ جوانانِ آرمانخواه بود که جهان را از شر و سیاهی بزدایند و در روز پیروزی، رهبرشان در تلویزیون عفو عمومی اعلام کند و مردم ذوق کنند از آزادگی و مهر رهبر ارتش آزادیبخش! کلّهها داغ بود و سخنِ مخالف را به هیچ عنوان نمیپذیرفتند. بیشتر مواقع به روی مخالفشان اسلحه میکشیدند. انگار اوضاع طوری بود که بازی دستِ بچهها افتاده بود کسی هم حریفشان نبود.
🔶 «
زمستانِ
سرزده» داستان دو پسرخاله است. منصور میل به چریک و رزمنده شدن داشت و رضا عاشق کتاب و ادبیات بود. یکی ابزارش «اسلحه» بود و دیگری «کلمه».
🔷 منصور به دور از چشم خانواده تصمیم میگیرد مجاهد شود و بدون رضا از راه پاکستان خودش را به اشرف میرساند.
🔶 ما در «
زمستان سرزده» شاهد یک گزارش و مروری بر تاریخ و حوادث سیاسی و اجتماعی هستیم تا یک داستان!
🔷 دوم اینکه، شخصیت منصور و رضا در ۱۵۴ صفحۀ این کتاب شکل نگرفته است: چرا منصور رفت؟ چرا رضا نرفت؟ چه حوادث و رویدادهایی برای منصور در پایگاه اشرف رخ داد؟ همچنین رویکرد رضا در برخورد با حوادث و رویدادهای اجتماعی و سیاسی بعد از جنگ چگونه بود؟ و سوال های دیگر... از همه مهمتر بیشتر وزن کتاب بر روی شخصیت منصور بوده تا رضا. خواننده از رضا، زندگی رضا، شغل رضا و ارتباط او با همکارانش هیچی نمیداند.
🔶 نکته سوم، فضای داستان و علتومعلولها در خدمت محتوا و درونمایه داستان نیستند. هیچ توصیفی از فضای سیاسی و اجتماعی بعد از جنگ برای رضا و پایگاه اشرف برای منصور نداریم.
🔷 نکته چهارم، در «
زمستانِ
سرزده» چند تک داستان داریم که هیچ کدام به داستان اصلی کمک نمیکند و همگی پایانی شتابزده و بینتیجه دارند؛ مثلا داستان زندگی رضا و نسرین فقط به اشارهٔ رضا به یکی از رمانهای تولستوی ختم میشود. ماجرای کارکنان تحریریه و برخورد رضا به عنوان سردبیر روزنامه با آنها و همچنین داستانِ دایی عباس و تصمیم ناگهانی و شتابزده او در پایان ماجرا نیز بدون هیچ توضیح و دلیل منطقی رها میشود.
🔺 خلاصه اینکه، مهمترین ضعفهای این کتاب، شکل نگرفتن شخصیت رضا و منصور به عنوان شخصیتهای اصلی داستان، نپرداختن به فضای داستان، گزارشی بودن حوادث سیاسی و اجتماعی و پایان شتابزده و بیپاسخ ماندنِ علتهای داستان میباشد.
www.klidar.irt.center/klidarnewsinstagram.com/instaklidarا
📗📙📘یک معرفی از بهترین کتابی که در این ماه خواندهاید برای ما بفرستید و در قرعهکشی ماهانه کلیدر شرکت کنید.
🔻ارسال مطلب:
دایرکت اینستاگرام:
instaklidar
تلگرام:
t.center/klidarbookواتساپ: 09157070380