شاید بدیهی باشد که صرفا با توسل به شکلهای خود-سازماندهی از پایین نمیتوان مُنکر حضور احزاب، سازمانها و گرایشات گوناگون شد. وجود آنها یک واقعیت عینی است. این تشکلها، محصول جامعهی مدرن هستند و بههمراه زوال دولت و روابط اجتماعی سرمایهداری، آنها نیز زوال پیدا میکنند. ازاینرو، وجود آنها نه ازلی بلکه کاملا مشروط است.
با اینحال، هر جریانی ملزم است حق حیاتِ تاریخی خود را تعریف و اثبات کند. دراینجاست که باید حساب تشکلهای نخبگانی که داعیه و چهبسا «رسالت» پیشوایی و رهبری از بالا دارند را از سازماندهی اندیشهای که نسبت به خودسازماندهی از پایین درونمان است، بهکل تفکیک کرد.
کلیهی انقلابهایی که تاکنون رخ داده، نشان دادهاند که در اوج برآمد انقلابی، تودهها درحینِ خودکنشگری، همواره تشنهی دانش و جویای نظریهای رهایی بخش بودهاند. پس بهناچار به سازمانهای انقلابیِ بالواقع موجود روآوری میکنند، و یکشبه آنها را از یک مجمع روشنفکری رادیکال و محدود به سازمانهایی تودهای تبدیل میکنند. خطرِ انسداد خودتکاملیِ جنبشهای خودانگیخته نیز دقیقا از همینجا ناشی میشود. ازاینرو، نمیتوان صرفا با نفی احزاب «پیشاهنگ»، با پشتکردن به نظریهی انقلاب، صحنه را ترک کرد و هدایت جنبشهای اجتماعی را به آنها سپرد.