به دلم وعده داده بودم تا، عاشقی را کنار بگذارم
بعد فهمیدم از محالات است، هر چه پا به فرار بگذارم
شادیام بی تو رفت و ماتم شد، کمرم زیر بار غم خم شد
کاش میشد که بارهایم را روی دوش قطار بگذارم
من همان شاعر حوالی ری، خسته از حرفهای پی در پی
آمدم بیت بیت مشهد تا، در دلم واژه کار بگذارم
خستهام از نگاه دورادور، از قدمگاههای نیشابور
باید انگار بعد از این با تو، زیر گنبد قرار بگذارم
دوست دارم تو را برای خودت، چه کسی گفته ضامنم باشی
آهویی عاشقم که آمدهام، تــا قرار شکار بگذارم
شاهرود است و بی قرارانت، سبزوار است و سربدارانت
بی قــرار آمدم خراسان و می روم سر بهدار بگذارم
#سیدمحمدحسین_حسینی
#شهید_اصلانی
#شهید_دارایی
@khosh_kharaman