#ترانه🎼زار میزنم
از بچهای که در رحمت زار میزند
از گرگ خستهی مستتر میان تنم
از بوی تند خشم زنی مثل تو
تا ناامیدی من از مرد بودنم
این جانور که برای تو شعر میشود
در خود فرو ریخته شده گیج میزنم
این گونه گاه رسول رسالت عبث
در چندش مقدس خویش جان میکنم
ما را به نیمهی پر لیوان چکار
این باقی سمیست که پیشتر خوردهاند
ساقی تمام کن قصه را که رو شده است
آنان که خراب تو بودند مردهاند
از بچهای که در رحمت زار میزند
از گرگ بغض کرده توی پیرهنم
از جنگ من برای فراموش کردنت
از اشکهایت برای فراموش کردنم
بعد از من بشین و به حافظ گریه کن
با یاد بوسهها ولب و بوی گردنم
بعد از من و این زخمهای در گلو
بعد از من و فریادهای مردنم
آلوده کن تمام مردان شهر را
آلوده به این ویروس بیرحم تا
برحجم رنجی که بر ماست بنگرند
آنان که دچار تو بودند مردهاند
از بچه یتیمی که منم و زار میزنم
این عنکبوت کلافه که تار میتنم
این جانور گرفتار در دام خویش
این آنکه به انتها رسیده این منم
#شاهین_نجفینگاهی به شعر:
«زار میزنم» بعد از ترانه «بد» یکی از بهترینهای
شاهین نجفی است. شعر از ابتدا مخاطب را وارد فضایی میکند که خود شاعر با نشانههای مدنظرش ساخته است.
از بچهای که در رحمت زار میزند
«رحم» همان جهان است. جهانی که خالقی دارد. و انسان بچهایست که در این رحم در حال رشد است. از این رو شاعر خالق را زن در نظر میگیرد. آفرینندهای که زایش میکند. زن با زایش از نگاهی حکم خالق و آفریننده را دارد. از این رو شاعر به خالق جنسیت میبخشد. نه در مفهوم ساده و سطحی. او از کودکی سخن میگوید که در این رحم زار میزند. و بعد به دلیل این زاری میپردازد. انسان خود نیز در درونش گرگی دارد. نیروی شری که خسته است. یعنی انسان چنان ناامید و خسته در این رحم روزگار میگذراند که حتی گرگ درونش نیز بریده است. در بند بعدی از خشم خالق میگوید. خشمی که مدام انسان را از خود ناامید میکند. در بند بعد شاعر از شخص خودش صحبت میکند. شاعری که برای خالق شعر میگوید و هر چه جلوتر میرود و از او حرف میزند گیجتر میشود و سرخوردهتر. در بند بعد از رسالتی که بر دوش انسان است میگوید رسالتی بیهوده و سیزیفوار. رسالتی که انسان را فقط برای ادامه دادن هل میدهد. هیچگونه انتهایی ندارد. و بعد برای این راه او را، انسان را، مقدس میخواند. تقدسی که خود انسان دیگر آن را نه تنها نمیپذیرد، بلکه متعفن و بد میداند. انگار این کلام مقدس تنها راهی است برای اینکه بشر بردهوار به زندگی تن بدهد. حتی نیمه پر این لیوان هم، از سمی پر است که قبلا امتحان شده. کسانی که قبلا عاشق تو بودهاند (مقصود عارفان و صوفیان است) مردهاند، و دیگر بازی تو رو شده است.
از بچهای که در رحمت زار میزند
بخش دوم شعر، از بغضی صحبت میشود که گریبان انسان را گرفته است. جنگی برای فراموش کردن مادر. و خالقی که از فراموش شدن غمگین است. خالقی که انسان را آفرید تا او را پرودگار بنامد. و بعد انسان به او میگوید بعد از من تنها میتوانی به حافظ که تمثیلی است از عرفا و عاشقان بیندیشی. چون که من بعد از تمام فریادها و زخمهایی که خوردهام به راه خودم میروم. و این را در جهان منتشر میکنم. همه انسانها را مبتلا میکنم و آنها را از تو روگردان میکنم. تا ببینند این رنجی که از ازل بر دوش انسان بوده است را تو انداختهای و هر کس که گرفتار تو شده به نابودی رسیده است.
در انتها شاعر دوباره از من شخصی حرف میزند.
از بچه یتیمی که منم و زار میزنم
مانند عنکبوتی شدهام که دور خودم تار میتنم. خودم را گرفتار میکنم. جانوری که در دام مفاهیمی که خود ساخته گرفتار شده است. و دیگر چیزی از انسان و بشریت باقی نمانده است.
شعر سراشر از خشم و نفرت و نومیدی است. شاعر بشر را تمام شده و گیج میداند. حتی نیروی شر درون بشر هم خسته و کلافه است. آن نیرو هم دیگر نمیتواند خودی نشان دهد. زیرا مذهب و مقدسات بشر را گیج و کلافه کرده است. و حالا انسان در این شعر میخواهد خودش را نجات دهد و بیرون بکشد. بشری که برای تمام مفاهیم و اخلاقیاتی که خود ساخته است حالا گیج و سرخورده است.
@khodnevischannel👇👇