بگو به شحنهٔ اِفلیج: ای فرومانده!
که خونِ خلقِ خدایت نشسته بر دامان
بهجز تو - ای ز تبارِ یزیدها - چهکسی
به تازیانه دهد تعزیت به سوختگان؟
به دست بستن این مادهشیرِ پرسهنشین
چه یاوه میکنی ای سفله خیلِ خوک روان؟
به درشکستن این حزنکوههٔ بشکوه
عبث چه میدهی آخر به تیشهها فرمان؟
مبین به گریهٔ خاموش او که خواهد کرد
به آه نیمشبی خانهٔ ستم ویران
صلابت است جنیبتکشِ قدمهایش
رکابگیرِ خروشِ زنانهاش طوفان
زنی، چه زن؟ جگرِ مردِ جنگیاش در دل
زنی، چه زن؟ دو نگاهش، دو شرزهشیرِ دمان
دو مهگرفتهی الماسریزِ بارانخیز
دو داغدیدهی ضحاکسوز آتشسان
نهالِ نفرتِ ما بود، آنکه پروردیش
به خون «نیکا»ها و «حدیث»ها و «کیان»
کنون شرار ببین، رُسته روی شاخهٔ بغض
کنون طناب نگر، از درخت آویزان
بود که بینمت ای شیخ، رویِ دار آونگ
بود که یابمت ای خواجه زیرِ پا بهفغان
مُعَمّر عاقبتا! بِنعلی سرانجاما!
حذر ز خون جوان کن، حذر ز خون جوان
@Meem_Ra