وَه که جدا نمیشود، نقشِ تو از خیالِ من
تا چهشود به عاقبت، در طلبِ تو حالِ من
نالهی زیر و زارِ من، زار تر است هر زمان
بس که به هجر میدهد،عشقِ تو گوشمالِ من
نورِ ستارگان سِتَد، رویِ چو آفتابِ تو
دستنمایِ خلق شد، قامتِ چون هِلالِ من
پرتویِ نورِ رویِ تو، هر نفسی، به هر کسی...
میرسد و نمیرسد ،نوبتِ اتصالِ من
خاطرِ تو به خونِ من، رغبت اگر چُنین کُنَد
هم به مُرادِ دل رسد ،خاطرِ بدسگالِ من...