امروز بعد از تقریبا ۹ سال سوار مترو شدم.
جلوی دانشگاه داشتم اسنپ میگرفتم که دیدم ماشین ها میخوان مسافر ببرن سمت مترو و من هم،یک دفعه هوس مترو سوار شدن کردم.
سریع ماشین گرفتم و رفتم مترو.
کیف داد،بعد ۹ سال.
خط عوض میکردم،از دست فروش ها دوتا هدبند کبریتی خریدم.
از غرفه های توی مترو از این چیپس و پفک ها خریدم و خوردم.
خیلی خوش گذشت بهم.
بخاطر اینکه از پله برقی میترسم مجبور بودم از پله ها برم و واقعا کشته شدم.
تازه ی نفر چادرش گیر کرد و چند نفر افتادن و من تونستم النا رو نجات بدم و کشیدمش عقب تا ی وقت کسی رو اون نیفته و براش اتفاقی بیفته.
خلاصه؛
خواهر به من میگن.
دیگه تجریش پیاده شدم و یک مقدار گشتیم و تا خونه هم پیاده برگشتیم.
خوش گذشت،امروز روز خوبی بود.
#زمان