◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦

#شرافت
Channel
Logo of the Telegram channel ◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦
@khanoOomanehaPromote
8.03K
subscribers
13.7K
photos
3.17K
videos
3.17K
links
. 👇💕 تعـــرفه تبليغـات کانال خانمانه 💕👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEFFwfPebSyFUKevBg .
پاسخ 🌷#استاد_پناهیان🌷 به نگرانی والدین در رابطه با کنترل فرزندان در #فضای_مجازی

📱چطوری موبایل بچه‌ام را چک کنم که ناراحت نشود؟

⭕️این قدرت تصمیم‌گیری، قدرت اراده و «قدرت انتخاب» است که انسان‌ها را برجسته می‌کند و استعدادهای آنها را شکوفا می‌کند. خانم‌ها باید این حرف‌ها را یاد بگیرند تا بدانند چطور بچه‌ها را تربیت کنند.

♻️یکی از مادرها پرسید: من چطوری موبایل بچه‌ام را چک کنم که ناراحت نشودگفتم: نباید موبایل بچه‌ات را چک کنی ❗️بچۀ شما باید بلد باشد (باید به او یاد داده باشی) که از حق انتخابش درست استفاده کند.

#تقوا یعنی اینکه یاد بگیریم از #قدرت و #حق_انتخابمان سوءاستفاده نکنیم.
#تقوا یعنی رعایتِ یک ناظر پنهان؛ ناظری که فوری #پاداش و #جزا نمی‌دهد و یقۀ آدم را نمی‌گیرد بلکه به او قدرت و حق انتخاب داده است.💯

🔻وقتی این قدرت را به کسی دادیم و او احساس #کرامت، #شرافت و #انسانیّت پیدا کرد، سوءاستفاده نکردن از قدرت را تمرین می‌کند.
👈اما وقتی همیشه مجبورش کردیم، یک‌جایی که فرصتی پیدا کند، از زیر کار در می‌رود، خلاف می‌کند و کِیف می‌کند که همه را سرِ کار گذاشته است!
#شرافت_انسان

مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهي نشسته بود. پادشاهی نزد او آمد، از اسب پياده شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسيد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌ سپس سربازي نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟ هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:

به چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود، مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد. ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.

@khanoOomaneha @khanevade_shaad
#شرافت_انسان

مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهي نشسته بود. پادشاهی نزد او آمد، از اسب پياده شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسيد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌ سپس سربازي نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟ هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:

به چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود، مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد. ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.

@khanoOomaneha @khanevade_shaad