View in Telegram
گزیده ابیات مسیح کاشانی صیّادان معنی ۲ ذرّه از مهر تو خورشیدِ جهانگرد شود چون ترا دید گل سرخ، گل زرد شود. ... بهشتِ نقد را دادی به مفت از دست ای واعظ! مبادا آن بهشت نسيه‌ات افسانه‌ای باشد. ... دل من آتش طور است، افسردن نمی‌داند چراغی کز دلم روشن کنی، مردن نمی‌داند. ... اجزای من چو موج به سوی تو آمدند از هم گسسته تا سر کوی تو آمدند * * * ای که می‌پرسی سرت کو، سر نمی‌دانم چه شد تیغ بر کف دیدمش، دیگر نمی‌دانم چه شد داشتم بر آسمان روزی فروزان اختری آسمان برجاست، آن اختر نمی‌دانم چه شد شعلهٔ همتْ بلندی دوشم از دل سر کشید نُه فلک را سوخت، بالاتر نمی‌دانم چه شد. ... فلک هم با اسیران کینهٔ آن تندخو دارد کسی داد از که خواهد، آسمان هم خوی او دارد ز هرجا بگذرد تابوت من، فریاد برخیزد که آه این مرده سنگین می‌رود، پُر آرزو دارد. ... ننگ ز ما می‌کنند گبر و مسلمان مؤمن بتخانه‌ایم و کافرِ مسجد آتش در ما نه مغ زند، نه مسلمان هم درِ بتخانه‌ایم و هم درِ مسجد. ... ز بس کز اضطراب شوق او بیرون شدم از خود به گوشم ناله پنداری ز راه دور می‌آید؟ ... چو کبوتران وحشی، همه می‌رمند از هم ز فلک به گوش مردم، چه صدا رسیده باشد؟ ... در روز وعده، جان به خدا هم نمی‌دهم جانم تویی، چگونه ترا کس به کس دهد؟ ... در بزم عاشقان چو برآرم ز سینه آه چون هیزمی که دود کند، دورم افکنند. ... کجا از خوابِ ناز آن فتنهٔ دور قمر خیزد؟ مگر بر دست و پایش آفتاب افتد که برخیزدا ... از دودۀ آدم، دو سه کس بیش نمانده‌ست ماییم و دو عکسی که در آیینه و آبند! ... گر بی تو یک دو روز صبورم، عجب مدار چون شاخِ نوبریده ندارم خبر هنوز. ... گر فلک یک صبحدم با من گران باشد سرش شام بیرون می‌روم چون آفتاب از کشورش. ... در گلشن سودای او، چون خار عریانم مبین آن غنچه‌ام کز بوی خود، دارم گلستان در بغل. ... دو عالم دارم ای نامهربان از دولت عشقت که گاهی می‌روم از خویش و گاه از خویش می‌آیم. ... ما يوسف مصریم و عزیزان همه مفلس حیف است که در بیعِ خریدار درآییم. ... هنگام نزع تاتو نیایی برابرم صد بار اگر به لب رسدم جان، فرو برم. ... با آنکه آفتاب ز ما نور می‌برد افتاده زیرِ سایهٔ دیوارِ عالميم. ... پای از حلقهٔ عشق تو بدر ننهادیم سر نهادیم و هوای تو ز سر ننهادیم. ... هرگه ز چین زلف تو طنّاز بگذرم صد ره به عمر خود رسم و باز بگذرم وصل ترا ز دور زنم بانگ و از شعف خود پیشتر دویده ز آواز بگذرم! ور بشنوم ز پشت سر آواز دلکشت وا پس دَوَم چنان که از آغاز بگذرم! ... یک گردهٔ ما پخته نشد از تَفِ تقدير ما کار خود از روز ازل خام گرفتیم. ... مدّتی شد که نگشتیم به گرد سر تو امشب ای شمع ز پروانه پری قرض کنیم! ... صحبت گرم من و آن بت سرمست به هم خوش بهشتی‌ست اگر زود دهد دست به هم با فلک دست و بغل میروم ای خواجه ببين که تماشاست تلاش دو زبردست به هم دست بردم به دل خسته که تیرش بکشم تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم. ... رفتم ز خویش و دیده به سویش گذاشتم سامان کار عقل به مویش گذاشتم اعضای خویش را همه کردم ز شوق، آب چشم از برای دیدن رویش گذاشتم لب تشنه درگذشتم از جویبار خضر وان آبِ نیم‌خورده به جویش گذاشتم. ... جم تویی، لیک پیر جام منم پادشاهی تو و غلام منم بس که من من زنند از هر سو می‌ندانم که من کدام منم. ... گفتیم رُخت، بر لب گل نام شکستیم دیدیم لبت، بر سر می جام شکستیم ما همچو پدر بهره نداریم ز گندم این یک لب نان هم به صد ابرام شکستیم. ... تا کی ز شرم عقل، غم کفر و دین کشم؟ عاشق ازان شدم که نه آن و نه این کشم گر صد هزار سال بباید نگاه داشت حاشا که بی‌رخت نفسِ واپسین کشم. ... چون قطره به آن گوهر یکتا نرسیدیم از ابر فتادیم و به دریا نرسیدیم بر ما شب زلف تو ره روز جزا بست ز امروز گذشتیم و به فردا نرسیدیم چون گرم شد این چارسوی سرد ز هر سوی ما دیر رسیدیم و به سودا نرسیدیم. #مسیح_کاشانی خاکستر ققنوس
Telegram Center
Telegram Center
Channel