پدرم میگفت:
هیچکس
صدای پای زهر را نشنیدهاست
میآید
چروک میشود بر پیشانی
خواب میشود در چشمها
و با دستمال مهربانش
پاک میکند صورتت را
از لبخند
پدرم میگفت:
من فکر میکنم
پس
نخواهم بود` ...
#گروس_عبدالملکیان
#گزینه_شعرها
#مروارید
___________________
من فکر میکنم
پس هستم«رنه دکارت»
https://t.center/ketabeabii