سر جای پارک دعوا میکردیم که چاقو کشید
دست خودم نبود
عصبانی بودم
و بیش از حد پرخاشگری کردم
اونم از قیافه ش معلوم بود که اهل فن هست
درد تیزی توی قفسه سینه ام احساس کردم
خیلی شدید نبود اگر میدونستم درد چاقو نیست
ولی چون میدونستم چاقو خوردم خیلی دردناک بود
یکهو سبک شدم و دردم تموم شد
بالا رفتم.
جسدم اون پایین بود
قاتل رو دیدم که داشت فرار میکرد
هرچی بالاتر میرفتم و از صحنه حادثه فاصله میگرفتم نفرتم بهش کمتر می شد. یک جوون ۲۸ ساله بدون پدر بدون خونه که خرج مادر و خواهر معلولش به گردنش بود و در همین گیر و دار معتاد هم شده بود
هرچی روحم بالاتر میرفت احمقانه بودن دعوامون برای چند متر جای پارک ناقابل بیشتر خودنمایی میکرد
بالاتر رفتم و بالاتر
مشهد رو از سر گذروندم
دریای خزر کم کم دریاچه شد
کم کم به مرز مدار ماهواره ها رسیدم
زمین یک توشله آبی شد
خیلی کار احمقانه ای بود
برای حداکثر ۴ مترمربع زمین برای پارک چه الم شنگه ای هوا کرده بودم در برابر این جهان لایتناهی
به روح یک سرباز رسیدم که برای وطنش به کشور همسایه حمله کرده بود
ارتش اونا و کشورشون معتقد بودن جزیی از کشور همسایه مال اوناست و در ازمنه قدیم ازشون جدا شده
الان البته پشیمون بود و اون غیرت خاص وطن پرستی از وجودش رخت بربسته بود
اونم حس حماقت داشت
به هم نگاه کردیم.اینجا با نگاه کل حوادث زندگی طرف رو متوجه میشی
حتی اگر سال ۱۹۹۶ یک خودارضایی مختصر انجام داده باشه
به هم نگاه کردیم
زیاد در زندگی هم عمیق نشدیم ولی
به حماقت هم تاسف خوردیم و به لایه های بالاتر زندگی رفتیم.
به جاهایی که حتی ۱۶۴۸۱۹۵کیلومتر مربع زمین هم اونقدرها مهم نبود
به جایی که مسایل مهمتری مطرح هست
به فرکانسهای روشن تر و عمیق تر هستی که سراسر لذت و رهایی هست
رهایی از تعلقات از جای پارک ۴ متر مربعی، از شهر تولد، از وطن؛ از زمین،
حتی از کهکشان راه شیری
جایی که زمین با همه عظمتش دیگه دیده نمیشه
اونقدر دور که حتی به قاتلت هم دیگه اهمیت نمیدی و می بخشیش
اینجا چیزهایی که خیلی برات روی زمین اهمیت داشتن دیگه اهمیت ندارن
و هرچه بالاتر میری و از زمین دورتر میشی بیشتر به این قضیه پی میبری که ..
#منیژه_رضوان