گذر زمان، همان قطار سریعالسیری است که مسافری به نام عمر را همراه خود میسازد و با توقف در ایستگاههای مختلف، خاطراتی را برای دوران کهنسالیمان میسازد.
بیرحمانه است که دیگر هیچگاه مسیر برگشتی وجود ندارد. چون این سفر مانند رودی بزرگ است که همیشه در حال جاری شدن است و نمیتوان آبهای آن را به عقب بازگرداند. در این میان، دلتنگی مانند بادی خنک و خاموش، بر وجودمان سایه میافکند. آنگاه که دلم برای تو تنگ میشود، ابرهایی تاریک و غمگین در آسمان قلبم جمع میشوند و باران چشمانم بیاختیار فرو میریزد. هر قطره، یاد تو را در خود دارد و در شبکههای خاطرات گذشته میچرخد، مانند پروانهای که در باغی بیپایان، به دنبال عطر گلها پرسه میزند.
این اشتیاق به تو، حاصل مسافرتی است که دل را به سمت افقهای ناشناخته پرتاب میکند. گاهی به یاد تو، زندگی میشود همچون یک قصه عاشقانه که در صفحات دل در حال ورق خوردن است. هر ایستگاه جدید، عطر یاد تو را در خود دارد. انگار فراموشی نمیتواند پلک بر هم بگذارد و هرازگاهی در میانه گذر زمان، تصویری از تو را به من بازگرداند. زمانی، بین این ایستگاهها، با یاد تو، دلم پر از عشق و دلتنگی میشود و در سیاهچالههای تنهایی، صدای قلبم تو را صدا میزند. چشمهایم را میبندم و در پی خاطراتت آرام میگیرم، چراکه تو، نقشی زنده در داستان قلب و زندگیام هستی.