هر چه کردم دلم از یاد خداوند نرفت
اخم ابلیس فراوان شد و لبخند نرفت
کفر را در بغلم تنگ کشیدم همه شب
صبح شد باور من هیچ به ترفند نرفت
از مناجات، سخن جانب دشنام کشید!
ثقل هستیست به دشنام و به سوگند نرفت
"گر بگویم که مرا با تو سروکارینیست"
قسم آرم که سرم هرچه شکستند نرفت
دلم از مهر تو جاوید به جنبش افتاد
دل دربند تو هیچش نشد از بند نرفت
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga