View in Telegram
آینه می‌پیچد اینجا در هیاهو بس که تصویر مزاحم کرده انبار معدنی از ازدحام شکل و رنگ‌ست یک جهان سنگین شده مرآت در کار ژرف آیینه مجال آشنایی‌ست آشنا کردن به آب نرم و سختش من نیایم را به عمق کهنه مرآت با پدر دیدم شناور یا به تختش باوری دیرینه دارم مرگ اینجاست پشت تاریکیِ انبوهیِ جیوه مرگِ زنده چشم می‌دوزد به مردم یادگاری می‌برد با چشم خیره آینه تاریخ بیدار تکاپوست در وقایع شاهد هموارگی‌هاست بازتابی از تولدها و مردن مندرج در آینه دائم مهیاست خردکی بینش اگر باشد به چشمی روبه‌رو با آینه در خود نماند می‌تواند خط به خط رویه به رویه نقش پنهان سطورش را بخواند با توام ای آینه! تفریق هستی! کاستی از این جهان تصویر و مفهوم هرچه تصویرش درون جانت افتاد بخشی از روحش درونت گشت مکتوم آینه! بر دامنت گرد و غباریست تیره هستی،میزبان هر سیاهی آینه،پندارمت تردید داری! سر فرو بردی به آیین تباهی!؟ آب در تاریخ ما ناگاه خشکید اندکی مانده امانت زیر بالت نور اندک بذر شد در سینه‌ی تو تا بروید شاخه‌هایش بی‌خجالت ای تبارت آب و نور و آشنایی! بی‌گمان تقدیر را حدست درست‌ست روشنایی را برآور از نهادت تا که نور آید به جان من فرادست یزدان رحیمی #شعری_بخوانیم #چارپاره @karizga
Telegram Center
Telegram Center
Channel