شهر من شهر جانيان رها،
شهر زندانيان بیبند است
شهر ديوانگان بیزنجير،
شهر دزدان آبرومند است
هركسی در صفوف اين مسجد،
سجده بر كعبهی كسی دارد
شهر مرموز من زبانم لال،
صاحب اين همه خداوند است
تا به ارديبهشت بعضیها،
چشم شور مسافران نرسد
خانه های دوكوچه پايينتر
غرق در «و ان يكاد» و اسفند است
خان اينجا فقط وضويش را،
خون انسان تازه میخواهد
باز شكر خدا كه اين درويش،
به همين پنج وعده خرسند است
مُردم از بس به خاطر بعضی
درد را در كنايه پيچيدم
بعد از اين داد میزنم اين شهر
شهر دزدان آبرومند است
شاعر پارههای نان، تا چند؟
چشم بر دست اين و آن تا چند؟
به قلم گو: بپوشد از من چشم،
به ورق گو: بشويد از من دست!
#حسن_دلبری
https://t.center/kanon_adabi_hsu