آموزه های هرمس و توث
https://t.center/kandlusgp
رعد غلتید، رعد و برق درخشید، پرده معبد از بالا به پایین پریده بود. آغازگر ارجمند، در لباسهای آبی و طلاییاش، به آرامی عصای جواهر خود را بلند کرد و با آن به تاریکی که با پاره شدن پرده ابریشمی آشکار شد اشاره کرد: "نور مصر را ببینید!" نامزد، در لباس سفید سادهاش، به سیاهی مطلق که توسط دو ستون بزرگ با سر نیلوفر آبی که بین آنها پرده آویزان بود، خیره شد. همانطور که او تماشا می کرد، یک مه نورانی در سراسر جو پخش شد تا زمانی که هوا توده ای از ذرات درخشان شد. چهره نوزاد با درخشش ملایمی که او ابر درخشان را برای یافتن شیء ملموس بررسی می کرد، روشن شد. آغازگر دوباره صحبت کرد:
"این نوری که می بینید، درخشندگی پنهان اسرار است. هیچ کس نمی داند از کجا می آید، جز "استاد نور." او را ببین!"
ناگهان، از میان مه درخشان، چهره ای ظاهر شد که با درخششی متمایل به سبز سوسو زن احاطه شده بود. آغازگر عصای خود را پایین آورد و در حالی که سرش را خم کرد، یک دستش را به نشانه سلام فروتنانه روی سینه اش گذاشت. نوافیت با هیبت به عقب رفت و تا حدی از شکوه چهره آشکار شده کور شد. جوانان با به دست آوردن شجاعت دوباره به خدا خیره شدند. شکل قبل از او به طور قابل توجهی بزرگتر از یک انسان فانی بود. بدن تا حدی شفاف به نظر می رسید به طوری که قلب و مغز را می توان در حال تپش و درخشان دید.
همانطور که نامزد تماشا می کرد، قلب به یک ibis و مغز به یک زمرد درخشان تبدیل شد. این موجود اسرارآمیز میله ای بالدار را در دست داشت که با مارها در هم تنیده شده بود. آغازگر سالخورده در حالی که عصای خود را بالا می برد، با صدای بلند فریاد زد:
"درود بر تو، توت هرمس، سه برابر بزرگتر، همه درود بر تو ای شاهزاده مردم، درود بر تو که بر سر تایفون ایستاده ای!"
در همان لحظه یک اژدهای هولناک در حال پیچش ظاهر شد - یک هیولای شنیع، بخشی مار، بخشی کروکودیل و بخشی دیگر گراز. از دهان و سوراخ های بینی اش ورقه های شعله می ریخت و صداهای هولناکی در اتاق های طاق دار طنین انداز می شد. ناگهان هرمس با عصای مار زخمی شده به خزنده در حال پیشروی ضربه زد و با فریاد خرخر اژدها به پهلویش افتاد، در حالی که شعله های آتش در اطراف آن به آرامی خاموش شد. هرمس پایش را روی جمجمه تایفون مغلوب گذاشت. لحظه بعدی، با شعلهای از شکوه غیرقابل تحمل که نوافیت را به عقب بر ستونی میفرستاد، هرمس جاودانه، به دنبال آن نهرهایی از مه سبز رنگ، از اتاق عبور کرد و به سمت نیستی