🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺9 يك دشنام
غلام عبدالله بن مقفع ، دانشمند و نويسنده معروف ايرانی ، افسار اسب ارباب خود را در دست داشت و بيرون در خانه سفيان بن معاويه مهلبی ، فرماندار بصره ، نشسته بود ، تا اربابش كار خويش را انجام داده بيرون بيايد ، و سوار اسب شده به خانه خود برگردد . انتظار به طول انجاميد ، و ابن مقفع بيرون نيامد ، افراد ديگر - كه بعد از او پيش فرماندار رفته بودند - همه برگشتند و رفتند ، ولی از ابن مقفع خبری نشد . كم كم غلام به جستجو پرداخت . از هر كس میپرسيد ، يا اظهار بیاطلاعی میكرد ، يا پس از نگاهی به سرا پای غلام و آن اسب ، بدون آنكه سخنی بگويد ، 161شانهها را بالا میانداخت و میرفت . وقت گذشت و غلام ، نگران و مأيوس ، خود را به عيسی و سليمان - پسران علی بن عبدالله بن عباس و عموهای خليفه مقتدر وقت - منصور دوانيقی كه ابن مقفع دبير و كاتب آنها بود ، رساند و ماجرا را نقل كرد . عيسی و سليمان ، به عبدالله بن مقفع كه دبيری
#دانشمند و
#نويسندهای توانا و مترجمی چيره دست بود علاقه مند بودند ، و از او حمايت میكردند . ابن مقفع نيز به حمايت آنها پشت گرم بود ، و طبعا مردی
#متهور و جسور و
#بد زبان بود . از نيش زدن با
#زبان درباره ديگران دريغ نمیكرد . حمايت عيسی و سليمان ، كه عموی مقام خلافت بودند ، ابن مقفع را جسورتر و گستاختر كرده بود . عيسی و سليمان ، عبدالله بن مقفع را از
#سفيان بن معاويه خواستند . او اساسا منكر موضوع شد و گفت : " ابن مقفع به خانه من نيامده است " ولی چون روز روشن ، همه ديده بودند كه ابن مقفع داخل خانه فرماندار شده ، و شهود شهادت دادند ، ديگر جای انكار نبود . كار كوچكی نبود . پای قتل نفس بود . آن هم شخصيت معروف و دانشمندی مثل
#ابن مقفع . طرفين
#منازعه هم عبارت بود از# فرماندار بصره از يك طرف ، و عموهای خليفه از طرف ديگر . قهرا مطلب به دربار خليفه در بغداد كشيده شد .
ادامه دارد
قسمت اول
#زخم زبان
🌹🌹🌹🌹🚜@kamal3131