🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺9 يك دشنام
قسمت دوم
(اخر)
طرفين دعوا و شهود ، و همه مطلعين به حضور# منصور رفتند ، دعوا مطرح شد و شهود شهادت دادند . بعد از شهادت شهود ، منصور به عموهای خويش گفت : " برای من مانعی ندارد كه سفيان را الان به اتهام قتل ابن مقفع بكشم ، ولی كداميك از شما دو نفر عهده دار میشود كه اگر ابن مقفع زنده بود و بعد از كشتن سفيان از ايندر - اشاره كرد به دری كه پشت سرش بود - زنده و سالم وارد شد ، او را به قصاص سفيان بكشم ؟ " عيسی و ، سليمان در جواب اين سؤال حيرتزده درماندند ، و پيش خودگفتند ، مبادا كه ابن مقفع زنده باشد ، و سفيان او را زنده و سالم نزد خليفه فرستاده باشد . ناچار از دعوای خود صرف نظر كردند و رفتند . مدتها گذشت ، و ديگر از ابن مقفع اثری و خبری ديده و شنيده نشد . كم كم خاطرهاش هم داشت فراموش میشد . بعد از مدتها كه آبها از آسياب افتاد ، معلوم شد كه ابن مقفع همواره با زبان خويش ، سفيان بن معاويه را
#نيش میزده است . حتی يك روز ، در حضور جمعيت ، به وی ، دشنام مادر گفته است . سفيان هميشه در كمين بوده تا
#انتقام زبان ابن مقفع را بگيرد ، ولی از ترس عيسی و سليمان ، عموهای خليفه جرئت نمیكرده است ، تا آنكه حادثهای اتفاق میافتد : حادثه اين بود كه قرار شد ، امان نامهای برای عبدالله بن علی ، عموی ديگر منصور ، نوشته شود و منصور آن را امضاء كند .# عبدالله بن علی ، از ابن مقفع كه - دبير برادرانش بود - درخواست كرد كه آن امان نامه را بنويسد . ابن مقفع هم آن را تنظيم كرد و نوشت در آن امان نامه ، ضمن شرايطی كه نام برده بود ، تعبيرات زننده و گستاخانهای نسبت به منصور ، ۲خليفه# سفاك عباسی ، كرده بود . وقتی نامه به دست منصور رسيد ، سخت متغير و ناراحت شد . پرسيد : " چه كسی اين را تنظيم كرده است ؟ " گفته شد : " ابن مقفع " ، منصور نيز همان احساسات را عليه او پيدا كرد كه قبلا
#سفيان بن معاويه فرماندار بصره پيدا كرده بود . منصور محرمانه به سفيان نوشت كه ، ابن مقفع را تنبيه كن . سفيان درپی فرصت میگشت ، تا آنكه روزی
#ابن مقفع برای حاجتی به خانه سفيان رفت ، و غلام و مركبش را بيرون در گذاشت . وقتی كه وارد شد ، سفيان و عدهای از غلامان و دژخيمانش در اتاقی نشسته بودند ، و
تنوری هم در آنجا مشتعل بود . همينكه چشم سفيان به ابن مقفع افتاد ،
#زخم زبانهايی كه تا آن روز از او شنيده بود ، در نظرش مجسم و اندرونش از خشم و كينه مانند همان
#تنوری ، كه در جلوش بود ، مشتعل شد . رو كرد به او و گفت : " يادت هست آن روز به من
#دشنام مادر دادی ؟ حالا وقت انتقام است . معذرتخواهی فايده نبخشيد ، و درهمانجا به بدترين صورتی ابن مقفع 165 را از بين برد ( 1 ) .
پاورقی : . 1 شرح
#ابن ابی الحديد بر نهج البلاغه ، چاپ بيروت ، جلد 4 ، صفحه . 389
نام كتاب : داستان راستان جلد اول اثر : متفكر
#شهيد استاد
#مرتضی مطهری چاپ دهم : زمستان 1367 ناشر : انتشارات صدرا ( با كسب اجازه از شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهيد166
#زخم زبان#نيش زبان
🌹🌹🌹🌹🚜@kamal3131