اقلیت ها و جنگ
جنگ برای اقلیتها سم مهلکی است. هشت سال جنگ با عراق نشان داد که چگونه همه چیز به تعلیق میرود یا مسکوت میماند. حداقل برای مردم عرب اینگونه بود. بسیاری از آنان، کوله به دوش، از شهری به شهر دیگر و از روستایی به روستای دیگر مهاجرت کردند، آواره شدند و زمینهایشان به میدان نبرد تبدیل شد. در کنار این مصائب، هرگونه فعالیت مدنی نیز متوقف شد.
اما مهمتر از همه، مردم عرب - بهدلیل همراهی تعداد اندکی از آنان با ارتش عراق - در مرز خیانت تعریف شدند؛ غریبه هایی که بالقوه خائن تلقی میشدند. خاطرات هاشمی رفسنجانی این نگاه دوگانه به مردم عرب را منعکس میکند؛ او گاه مینویسد که «یک عرب خائن» را دستگیر کردهاند و گاهی اشاره دارد که عربها با شعار و استقبال به پیشوازش آمدهاند. این شک و بیاعتمادی نسبت به مردم عرب در گفتمان سیاسی آن دوران ریشه دواند، تا جایی که در روزنامه اطلاعات مطلبی منتشر شد که مردم عرب ایران را «کولی»هایی توصیف میکرد که در این منطقه زندگی میکنند.
عربها (و بهطور کلی اقلیتها) از این امتیاز برخوردار نیستند که از اسرائیل و آمریکا بخواهند به ایران حمله کنند، با متجاوزان همپیمان شوند و همراه دشمنان ایران گردند، بیآنکه متهم به خیانت شوند. نهتنها متهم نمیشوند، بلکه دعوت از دشمن برای ویران کردن تهران بهعنوان «ایراندوستی» معرفی میشود.
اما مهمتر از تلقی اقلیتها بهعنوان عناصر خطرناک در دوران جنگ، نابودی هرگونه فرصت فعالیت مدنی است. شاید بگویید اکنون نیز مجالی برای فعالیت وجود ندارد. درست است که فضا بسیار محدود است، اما مردم در زندگی روزمره میتوانند مقاومت کنند و در فرصتهایی مانند «قیام تشنگان» به خیابانها بیایند و صدای خود را بلند کنند. همچنین، همواره احتمال پدیدار شدن دورههایی مانند اواخر دهه ۷۰ وجود دارد که بستر فعالیتهای مدنی را فراهم میکند.
اما جنگ همهچیز را از بین میبرد، بهویژه برای اقلیتها و جوامع ضعیف. جامعه عرب، که در آینده بیشتر درباره آن خواهیم نوشت، جامعهای ضعیف است؛ جامعهای که هر رخداد بزرگی آن را بیش از پیش له میکند و به حاشیه میراند. تبعات جنگ برای جوامع ضعیف چندین برابر اکثریت است. اکثریت بهخوبی میداند که اگر آب آشامیدنی قطع شود، نخستین کسانی که آسیب میبینند، عربها، کردها و بلوچها هستند. اگر نگاه امنیتی حاکم شود، اول آناناند که آسیب خواهند دید. اگر آموزش ضربه ببیند، باز هم کردها، عربها، بلوچها و سنیها متضرر میشوند. به تایتانیک فکر کنید: کدام طبقه آن کشتی ابتدا غرق شد؟
اما چرا برخی از میان اقلیت ها ممکن است به جنگ نگاهی مثبت داشته باشند؟ دلیل نخست، رویکرد آخرالزمانی است. برخی آنقدر خستهاند که تنها به وقوع رخدادی بزرگ فکر میکنند که بتواند همهچیز را دگرگون کند. آنان جنگ را همان رخداد آخرالزمانی میپندارند که پس از آن، جهان مدنظرشان پدید خواهد آمد. اما حقیقت این است که چنین رؤیاهایی توهمی بیش نیستند. هزاران سال است که انسانها در انتظار آن روز موعود هستند که جهان را اصلاح کند، اما آن روز هرگز نرسیده است. این رویاهای آخرالزمانی صرفاً مسکنی هستند که بهانهای برای انفعال و سکوت فراهم میکنند. هر کسی که از مزایای جنگ سخن بگوید، مطمئن باشید اهل کنشگری نیست و در گوشه عافیت نشسته و ایدئولوژی آخرالزمانی تبلیغ میکند.
دلیل دیگر، رسانههای روانگردانی هستند که ظهور کردهاند؛ از فضای مجازی مسموم مانند توییتر تا شبکههایی نظیر ایران اینترنشنال. این رسانهها جهان را به شکلی واژگون و تحریفشده نشان میدهند. تصور کنید این رسانهها باعث شده بودند بسیاری باور کنند که نظام جمهوری اسلامی طی چند هفته سقوط خواهد کرد. حتی رضا پهلوی نیز در این دام افتاد و خود را بهعنوان جانشین قدرت پس از سقوط جمهوری اسلامی معرفی کرد. در چنین فضایی از مردم عادی چه انتظاری میتوان داشت؟ آنان نیز فریب این تصورات را میخورند و زندگی روزمره خود را به امید وقوع جنگ معطل میکنند. حتی با بحث جنگ،همهچیز به تعلیق درمیآید؛ از محافل و گفتوگوها گرفته تا فعالیتهای سازنده، و همهچیز بر این متمرکز میشود که جنگ کی رخ میدهد و چه پیامدهایی برای آنان خواهد داشت.
آخر آنکه همیشه باید به یک نکته کانونی توجه کنیم: جنگ چیزی جز ویرانی و حاشیهنشینی بیشتر برای اقلیتها به همراه ندارد. این توسعه اقتصادی و رشد سیاسی است که میتواند راهی به سوی آینده برای اقلیتها بگشاید، نه پروژههایی که سلطنتطلبان و ملیگرایان افراطی برای آن برنامهریزی کردهاند و به انتظار نشستهاند.
* اگر مطالب کماکان را مفید می دانید، با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
https://www.kamakaan.com/🆔@kamakaann