🌹#فاطمیهآن شب كه شب از صبح محشر تيره تر بود
آن شب كه از آن مرغ شب هم بي خبر بود
آن شب كه رخت غم به مه پوشيده بودند
آن شب كه انجم هم سيه پوشيده بودند
آن شب كه خون از دامن مهتاب ميريخت
اسما براي غسل زهرا آب ميريخت
آن شب خدا داند خدا داند كه چون بود
قلب علي زنداني از فرياد و خون بود
طفلي گرفته آستين را غم به دندان
تا نالۀ خود را كند در سينه پنهان
آن شب اميرالمؤمنين با اشك ديده
مي شست تنها پيكر يار شهيده
مي شست در تاريك شب مخفيانه
گه جاي سيلي گاه جاي تازيانه
صد بار از پا رفت و دست از خويشتن شست
جانان خود را در درون پيرهن شست
مي شست جسم يار خود آرام و خاموش
ميكرد بر دستش نگه طفلي سيه پوش
خود در كفن پيچيد آن خونين بدن را
خونين بدن نه بلكه جان خويشتن را
چشم از نگه ناي از نوا لب از سخن بست
بگشود دست حسرت و بند كفن بست
ناگه فتاد آن تيره كوكب را نظاره
گريان بگرد آفتابش دو ستاره
دو گوشواره كه زگوش افتاده بودند
بر خاك تنهائي خموش افتاده بودند
دو طاير در آشيان بي آشيانه
دو بلبل گرديده خاموش از ترانه
از بي كسي در بال هم سر برده بودند
گوئي كنار جسم مادر مرده بودند
داغ دل مولا دوباره گشت تازه
ريحانهها را زد صدا پاي جنازه
كاي گوشه گيران شب غربت بيائيد
آخر وداع خويش با مادر نمائيد
آن پر شكسته طايران از جا پريدند
افتان و خيزان جانب مادر دويدند
چون جان شيرين جسم او در برگرفتند
گل بوسه از آن لالۀ پرپر گرفتند
يكباره از عمق كفن آهي برآمد
با ناله بيرون دستهاي مادر آمد
در قلب شب خورشيد خاموش مدينه
بگذاشت روي هر دو ماهش را به سينه
مي خواست بي تابي زطفلان جان بگيرد
ميرفت تا عمر علي پايان بگيرد
ناگه ندا آمد علي پشتاب پشتاب
دُردانههاي وحي را درياب درياب
مگذار زهرا را چنين در بر بگيرند
مگذار روي سينه مادر بميرند
خيل ملك را رحمي از بهر خدا كن
از پيكر مادر يتيمتان را جدا كن