قبلنا میگن این همه آدم چی اگه من برم، خب از اون زمان تا الان تمام اون آدما یا رفتن یا بی اهمیت شدن برام، ولی تو نه! روز به روز پرنگ تر شدی، عزیز تر شدی. وقتی به اون آدما و این شهر فکر میکنم دلم میخاد واقعا برم، نفرتی که ازشون تو وجودمه نمیزاره بخام بقیه که بی گناهن رو داشته باشم، ولی تو هستی اینجا، و من قراره بی تو برم:).
شب تا صبح فکرش آزارم میده، نمیگم بده نه! ولی الان تو این شرایط واسه من خوب نیست. نمیخام برم، کاش میشد میتونستم توم با خودم میبردم، کاش دونفر بودم یکی که پیش تو میموند یکی میرفت:). دارم فقط خودمو گول میزنم که نه تو میتونی، ولی میدونم چقدر سخته، چقدر قراره هر دوی ما این وسط آسیب ببینیم و اذیت شیم. این رفتنِ ، فقط در صورتی خوب میشه که توم باشی. دیشب فکر میکردم میتونم ولی احساسات قوی تر از اون چیزی هستن. کاش میتونستیم باهم برم.