#یادداشت_مهمان
افراد مذهبی و جدّی آمریکایی
نویسنده: #فارسی_تبار
بخش ۱ از ۲
یکی از دوستان من، عباس، که اینجا با او آشنا شدم قبل از انقلاب اسلامی با اخوی بزرگترش رضا به آمریکا آمدند. از خانواده مرفهی بودند و پدرشان برایشان پول میفرستاد که تحصیل کنند. پدرشان برای تأمین مخارج آنها دو شرط برایشان قائل شده بود، یکی که آنها گرد سیاست نگردند و دیگری خیلی مهمتر اینکه آنها به هیچ عنوان گرد مذهب نگردند!
رضا با یک دختر آمریکایی به نام "تیلور" ازدواج میکند که چندی بعد در ایران، انقلاب اسلامی پیروز میشود. تیلور که جمهوری اسلامی را برای اولین بار روی اخبار میدید راجع به ایران و اسلام کنجکاو شد. چون رضا قادر به جواب دادن به سئوالهای تیلور نبود، از ما تقاضای کتاب دربارهی اسلام کرد تا جوابهایش را در کتابها پیدا کند. در آن زمان کتابهای انگلیسی راجع به اسلام کم بودند.
بعد از مدتی تحقیق دربارهی اسلام، او تقاضای جدایی از رضا را کرد و مدعی بود که ازدواج آنها شرعی نیست. رضا که از این موضوع بسیار ناراحت بود به تیلور گفت "من مسیحی هستم و مسلمان نیستم". تیلور تاکتیک او را نپذیرفت و به رضا گفت "اما من مسلمان هستم و یک دختر مسلمان نمیتواند با یک مرد مسیحی زندگی کند." رضا که خانه خراب شده بود از دوستان برای میانجیگری طلب کمک کرد. در جلسه ای که از دوستان تشکیل شده بود، تیلور با حجاب کامل اسلامی وارد شد. رضا که از دیدن این تغییرات در تیلور شوکه شده بود ساکت در جلسه نشسته بود تا ببیند که این کابوس کی تمام میشود.
قبل از اینکه در جلسه چیزی گفته شود تیلور با لهجهی غلیظ آمریکایی با "بسم الله" خودش جلسه را شروع کرد. او گفت من میدانم چرا شماها دوستان رضا من را به این جلسه دعوت کردهاید. بگذارید من وقت شماها را تلف نکنم. باشه، قبول دارم. من برمیگردم سر زندگی با رضا. اما سه تا شرط دارم: ۱- رضا باید مسلمان شود و اسلام را بشناسد؛ ۲- رضا باید در انجام تکالیف دینی خود مقیّد باشد؛ ۳- رضا باید در تبلیغ دین فعال باشد. اگر رضا این شرایط را بپذیرد من حاضرم با ایشان زندگی کنم. همه رو کردند بطرف رضا. او که مانند یک میّت سفید شده بود گفت...
ادامه دارد...
به کانال مشاهدات و روزنوشتههای دانشجویان دکترای ایرانی
🇮🇷 از قلب جامعهی امریکا
🇺🇸 بپیوندید:
https://t.center/joinchat/AAAAADwnejmuoSjHfYDniw
@K1inUSA