‼️ حکومت با مدرک
✅ حکایت کرده اند در روزگاری نه چندان دور حاکمی جملگی زیر دستان را دستور همی داد که:
📌 بدانید و آگاه باشید اخذ مدرک icdl از اهم واجبات است و هر که در او این علم نباشد حتما غش باشد و قطعا از ما نیست
😳😳🤔 همهمه ای بپا شد بالاخص پیرانِ دربار که قدرتی در یادگیری و کسب علم در خود نمی دیدند و فقط کارکرد با چرتکه را کم و بیش میدانستند این دستور همایونی را برنمیتافتند و سازی مخالف کوک کردند و هر چه زدند به دربِ بسته خوردند.
🏴 القصه یکی از وزیران زیرکِ حاکم که اسطوره ای بود در
#تبلیغات دید که چاره ای جز اطاعت از اوامر همایونی ندارد بدنبال آشنایی در بین امیران لشکر بود تا بتواند روزنه ای یافته و مدرکی بی آزمون برایش ستاند. وزیر عزیز و همیشه خندانِ ما امیر لشکر را یافت و او را با عتاب مورد خطاب قرار داد تا گره کورش باز کند و وی قول همی داد و مژده نیز که آشنایی دارد و کسی را اخیرا بر حکمرانیِ قلمروِ icdl منصوب کرده که از نزدیکانِ وی است و چاره کار بدست اوست.
تماسی از سوی امیر با حکمران جدید برقرار شد و او گفت کمی جزوه بخواند و با اصطلاحات آشنا شود من نیز در آزمون به یاری اش خواهم شتافت و یاریگرش خواهم شد. وزیر حاکم هرچه میخواند فایده نمیکرد و در مغزِ سرش فرو نمیرفت فقط میخندید و تبسمش را پایانی نبود.
‼️ نیمه های شبِ امتحان پس از کمی لبخند از سختی مطالب به یکباره برآشفت و با امیر لشکر تماس گرفت و گفت: ای نابخرد من در استرس آزمون فردایم و هیچ نمیفهمم و تو به آسودگی خُفته ای؟؟؟بدهم فردا گردنت را بزنند نادان؟؟
امیر گفت:جانم فدایت قصورم را ببخشائید و عفو کنید صورت شما را بدون لبخند نبینم قربان..امر بفرمائید؟
😁😁😁📌 وزیر گفت:لوس نکن خودت را برخیز با این جناب حکمران تماس بگیر و بگو غلط کرده ای که گفته ای کمکی میکنی باید همه را خودت حل کنی..این چه پیشنهاد بیشرمانه ای بوده به ما دادی که کمی بخوانیم؟تمام فسفرهای مغزمان ته کشید و لبخند از لبان زیبایمان رخت بر بست نادان...
😳😳😳🙈 امیر اطاعت کرد و تماس گرفت و آن icdlچی بنده خدا را بیدار کرد و دستورات لازم را ابلاغ کرد و فقط چشم شنید و بس.
😱 صبح آزمون با صدای غُرغُر مرغان تخمگذار از حیات همسایه وزیر فرا رسید وزیر با لباسی مُلبس که مبادا شناخته شود عزم دیار محل آزمون که کیلومتری چند خارج شهر بود کرد و سوار بر اسب خویش به تاخت خود را به آنجا رسانید. تا وارد شد سُمبه ای پُر زور از کنار بر پهلویِ حکمرانِ بینوایِ icdl نواخت و چشمکی ریز بر وی زد که یعنی من آمدم. حکمران بیچاره که وزیر را در این قامت ندیده بود و نیز از سمبه تیز دردش آمده بود بخود آمد و چشمک وزیر را پاسخ گفت که یعنی فهمیدم.
🙈 آزمون آغازیدن گرفت و وزیر مداد از نیام برکشید و بر پاسخنامه خطها کشید. هرچه میگذشت چهره خندان وزیر عبوس تر میشد و با مدادش نقاشی های بیشتری میکشید که اگر آزمون نقاشی در پی میبود او برنده بی بدیلی در آن میشد.
🕐 وقت آزمون به انتهایش رسید و آخرین نفر هم ترک محل کرد و رفت و حکمران بیچاره بسوی وزیر آمد و گفت جانم به قربانت چه کردی؟آیا سوالی داری؟ وزیر برآشفت و خنده اش را جمع کرد و گفت ای پدر سوخته ی نادان چقدر سخت است این آزمون میدهم پدرت را در بیاورند حال که این icdl 1 است خدای میداند درicdl2 چه خوابی برایمان دیده ای؟
😔 حکمران که تازه به این منصب منصوب شده بود لرزه بر اندامش افتاد و گفت من وهمه این قلمرو بفدایت نگران نباشید شما بروید و پاسخنامه را به من بسپارید تا من وظیفه ام را به انجام رسانم اصلا نگران نباشید و هراسی بر دل راه ندهید.
🤨🤨 که این چنین شد و وزیر اینبار با خنده همیشگی لُپان حکمران را کشید و گفت میدانستم تو لایق این جایگاهی حتی اگر بازنشسته شوی به بهانه ای در این جایگاه خواهی ماند و خنده کنان رفت و رفت تا مدرکش بیاید و حکمران بیچاره تا پاسی از شب در حال پر کردنِ پاسخنامه بود البته بیخبر از نامردی که در حال عکس گرفتن از ایشان بود.
🖋 حاجی بابا
پ.ن :خنده بر هر درد بی درمان دواست
😄پ.ن ۲:فضای اخذ مدرک برای مدیران و مسوولان باز است.
🧐🧐🧐#مدرک_لازم_کی_بودی#همین_حوالی@jorjanbidar