گیرم که در سماعِ سپیدِ کبوتران مشتی کلاغ نعرهٔ بیهوده سر دهند فردا حکایتیست
گیرم که در زلالِ دلِ رودخانهها سنگی رها کنند یا بر ستاکِ سرو و صنوبر تبر زنند فردا حکایتیست
فردا حکایتیست به نامِ کبوتران فردا حکایتیست شکوفنده و زلال فردا حکایتیست به جز درد و اشک و آه خالیست از سیاهیِ بالِ کلاغها آن جمعِ بد صدا آن جمعِ رو سیاه