رنگت روخدااااایی‌ کن

#کرامات_امام_رضا_ع
Channel
Logo of the Telegram channel رنگت روخدااااایی‌ کن
@jomalate10rishteriPromote
11.22K
subscribers
34K
photos
10.2K
videos
2.98K
links
کانالی برا رسیدن به اندیشه برتر @seyyedz ادمین
🍃🌸 #کرامات_امام_رضا_ع

سالها پیش سرباز خوزستانی پس از آموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد
دلگیر و غمگین شد
از طرفی ارادتش به آقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش
اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم اقا
تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به اقا بگه
ساعتها یه گوشه حرم اشک ریخت
وقتی برگشت به کفشداری تا پوتینهاش رو بگیره
دید واکس زده و تمیزن
کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جوگندمی
وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز
که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد
و گفت چی شده سرکار که با لباس سربازی اومدی خدمت اقا
سرباز گفت:من بچه خورستانم
اونجا کمک خرج پدر پیرم و خانواده فقیرمم
هیچکس رو ندارم که انتقالی بگیرم
نمیدونم چکار کنم..........
کفشدار خندید و گفت اقا امام رضا خودش غریبه و غریب نواز
نگران هیچی نباش
دوسه روز بعد نامه انتقالی سرباز به لشکر ٩٢ زرهی اومد
اونم تایم اداری
سرباز شوکه بود
جز اقا و اون کفشدار کسی خبر نداشت ازین موضوع
هرجا و از هرکی پرسید کسی نمیدونست ماجرا رو
سرباز رفت پابوس اقا و برگشت شهرش
ولی نفهمید از کجا و کی کارش رو درست کرده
چند سال بعد داشت مانور ارتش رو میدید
یهو فرمانده نیرو زمینی رو موقع سخنرانی دید
چهرش اشنا بود.اشک تو چشماش حلقه زد
فرمانده حال حاضر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران
قدرت اول منطقه امیر سرتیپ احمد پوردستان
مرد با جذبه با موهای. جوگندمی
همون کفشدار حرم اقا بود
که اون زمان فرمانده لشکر ٧٧ خراسان بود
فرمانده لشکری که کفش سربازش رو واکس زده بود
انتقالی اون رو به شهرش داده بود.

@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆


#کرامات_امام_رضا_ع
حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(ع) روا شد

ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من!

به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم.

💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد!

📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان

‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷
@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
#احسن_القصص #کرامات_امام_رضا_ع
#فوق_العاده
#نخونی_از_دستت_رفته
📚معجزه امام رضا(ع)
💟⇦•ﯾﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺗﻬﻮﯾﻪ ﺍﯼ ﺣﺮﻡ آﻗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ﻉ)، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺻﺤﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﭼﺸﻤﺶ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ آﻗﺎ، ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺘﺮﺟﻤﺶ گفت:

ﭼﺮﺍ ﺍینقدﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﻠﻮغه ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﻬﺎ و پارچه ها ﭼﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯿﺒﻨﺪﻥ؟؟
گفتن: ﻣﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯿﺎﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻻ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﻨﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻠﻤﻮﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺣﻞ ﺑﺸﻪ..

ﺩﯾﺪﻥ ﻣﻬﻨﺪﺱ خارجیه ﮐﺮﻭﺍﺗﺸﻮ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺩﺭآﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ آﻗﺎ ...!
ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ فولاد ﺩﻭﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻠﻔﻨﺶ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ، ﻣﺘﺮﺟﻢ ﻣﯿﮕﻪ:
ﺩﯾﺪﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺣﺎﻟﺶ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﺪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ؟!

ﺩﺳﺘﺎﺵ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺑﻮﺩ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻓﻠﺞ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﺠﺎیی؟
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺮﺍ؟
ﮔﻔﺖ: ﯾﻪ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ خونه ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺭﺿﺎ ﻫﺴﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ، ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮﺗﻮﻥ رو ﺑﺒﯿﻨﻢ..

ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻀﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﭽﻪ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﺵ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ آﻗﺎﺗﻮﻥ ﺑﮕﯿﺪ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ.!

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﻢ ﺍﺗﺎﻕ، دیدم ﺑﭽﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺟﻔﺖ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻩ، ﺍﯾﻦ آﻗﺎ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯼ؟ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ..!😭
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
🍃🌸 #کرامات_امام_رضا_ع

سالها پیش سرباز خوزستانی پس از آموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد
دلگیر و غمگین شد
از طرفی ارادتش به آقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش
اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم اقا
تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به اقا بگه
ساعتها یه گوشه حرم اشک ریخت
وقتی برگشت به کفشداری تا پوتینهاش رو بگیره
دید واکس زده و تمیزن
کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جوگندمی
وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز
که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد
و گفت چی شده سرکار که با لباس سربازی اومدی خدمت اقا
سرباز گفت:من بچه خورستانم
اونجا کمک خرج پدر پیرم و خانواده فقیرمم
هیچکس رو ندارم که انتقالی بگیرم
نمیدونم چکار کنم..........
کفشدار خندید و گفت اقا امام رضا خودش غریبه و غریب نواز
نگران هیچی نباش
دوسه روز بعد نامه انتقالی سرباز به لشکر ٩٢ زرهی اومد
اونم تایم اداری
سرباز شوکه بود
جز اقا و اون کفشدار کسی خبر نداشت ازین موضوع
هرجا و از هرکی پرسید کسی نمیدونست ماجرا رو
سرباز رفت پابوس اقا و برگشت شهرش
ولی نفهمید از کجا و کی کارش رو درست کرده
چند سال بعد داشت مانور ارتش رو میدید
یهو فرمانده نیرو زمینی رو موقع سخنرانی دید
چهرش اشنا بود.اشک تو چشماش حلقه زد
فرمانده حال حاضر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران
قدرت اول منطقه امیر سرتیپ احمد پوردستان
مرد با جذبه با موهای. جوگندمی
همون کفشدار حرم اقا بود
که اون زمان فرمانده لشکر ٧٧ خراسان بود
فرمانده لشکری که کفش سربازش رو واکس زده بود
انتقالی اون رو به شهرش داده بود.

@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
@jomalate10rishteri
Forwarded from اتچ بات
#کرامات_امام_رضا_ع

#فوق_العاده
#نخونی_از_دستت_رفته

📚معجزه امام رضا(ع)


💟⇦•ﯾﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺗﻬﻮﯾﻪ ﺍﯼ ﺣﺮﻡ آﻗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ﻉ)، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺻﺤﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﭼﺸﻤﺶ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ آﻗﺎ، ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺘﺮﺟﻤﺶ گفت:

ﭼﺮﺍ ﺍینقدﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﻠﻮغه ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﻬﺎ و پارچه ها ﭼﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯿﺒﻨﺪﻥ؟؟

گفتن: ﻣﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯿﺎﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻻ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﻨﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻠﻤﻮﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺣﻞ ﺑﺸﻪ..

ﺩﯾﺪﻥ ﻣﻬﻨﺪﺱ خارجیه ﮐﺮﻭﺍﺗﺸﻮ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺩﺭآﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ آﻗﺎ ...!

ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ فولاد ﺩﻭﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻠﻔﻨﺶ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ، ﻣﺘﺮﺟﻢ ﻣﯿﮕﻪ:

ﺩﯾﺪﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺣﺎﻟﺶ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﺪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ؟!

ﺩﺳﺘﺎﺵ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺑﻮﺩ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻓﻠﺞ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﺠﺎیی؟

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺮﺍ؟

ﮔﻔﺖ: ﯾﻪ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ خونه ﮔﻔﺖ:

ﻣﻦ ﺭﺿﺎ ﻫﺴﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ، ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮﺗﻮﻥ رو ﺑﺒﯿﻨﻢ..

ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻀﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﭽﻪ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﺵ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﺑﻪ آﻗﺎﺗﻮﻥ ﺑﮕﯿﺪ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ.!

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﻢ ﺍﺗﺎﻕ، دیدم ﺑﭽﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺟﻔﺖ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻩ، ﺍﯾﻦ آﻗﺎ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯼ؟ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ..!😭

هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh