رنگت روخدااااایی‌ کن

#قسمت_صد_و_نوزدهم
Channel
Logo of the Telegram channel رنگت روخدااااایی‌ کن
@jomalate10rishteriPromote
11.22K
subscribers
34K
photos
10.2K
videos
2.98K
links
کانالی برا رسیدن به اندیشه برتر @seyyedz ادمین
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صد_و_نوزدهم(( مارگیر ))
🌷شروع کردیم به گشتن، کل خونه رو زیر و رو کردیم، تا پیدا شد. سعید رفت سمتش برش داره که کشیدمش عقب.
– سعید مطمئنی این زهر نداره؟
علی رغم اینکه سعید اصرار داشت مارش بی خطره، اما یه حسی بهم می گفت اصلا این طور نیست. #مار آرومی بود و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود، آروم رفتم سمتش و گرفتمش.
ـ کوچیک هم نیست، این رو کجا نگهداشته بودی؟
ـ تو جعبه کفش
🌷مار آرومی بود ولی من به اون حس، بیشتر از چیزی که می دیدم اعتماد داشتم. به سعید گفتم سینک ظرف شویی رو پر آب کنه و انداختمش توی آب، به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روی کابینت.
🌷ـ سعید شک نکن مار آبی نیست. اون که بهت دروغ گفته آبیه. بعید می دونم بی زهر بودنش هم راست باشه.
چند لحظه به ماره خیره شدم.
– خیلی آروم برو کیسه برنج رو خالی کن توی یه لگن و بیارش.
🌷سعید برای اولین بار، هر حرفی رو که می زدم سریع انجام می داد. دو دقیقه نشده بود با کیسه برنج اومد.
خیلی آروم دوباره رفتم سمتش و با سلام و صلوات گرفتمش و انداختمش توی کیسه، درش رو گره زدم. رفتم لباسم رو عوض کردم.
ـ کجا میری؟
🌷ـ می برمش #آتش_نشانی ، اونها حتما می دونن این چیه. اگر زهری نبود برش می گردونم.
ـ صبر کن منم میام.
و سریع حاضر شد.
ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_ صد_و_بیستم(( مرغ عشق))

🌷اول باور نمی کردن. آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم:
ـ خوب بیاید نگاه کنید، این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره.
کیسه رو از دستم گرفت، تا توش رو نگاه کرد،
برق از سرش پرید.
🌷– بچه ها راست میگه، ماره، زنده هم هست.
یکی شون دستکش دستش کرد و مار رو از توی کیسه در آورد و بعد خیلی جدی به ما دو تا نگاه کرد.
– این مار رو کی بهتون فروخته؟ این مار نه تنها مار آبی نیست، که خیلی هم سمیه. گرفتنش هم حرفه ای می خواد، کار راحتی نیست.
سعید بدجور رنگش پریده بود.
🌷– ولی توی این چند روز، هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم، خیلی آروم بود. – خدا به پدر و مادرت رحم کرده. مگه مار، #مرغ_عشق ؟ که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟
رو کرد به همکارش
🌷ـ مورد رو به ۱۱۰ اطلاع بده، باید پیگیری کنن. معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته، یا ممکنه بفروشه.
سعید، من رو کشید کنار
– مهران من دیگه نیستم، اگه پای خودم گیر بیوفته چی؟
دلم ریخت
🌷ـ مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟
ـ نه به قرآن
ـ قسم نخور، من محکم کنارتم و هوات رو دارم. تو هم الکی نترس.
خیلی سریع، سر و کله #پلیس پیدا شد.
.
ادامه دارد......
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
https://t.me/joinchat/Ao2d4D9XxVj556WCy2pNkw
حجاب فاطمی ورود آقا
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°
‍ ‌ ✹﷽✹
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
════ ೋღ🕊ღೋ════
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_نوزدهم

با تمام قدرت ازجا بلند شدم و بهش حمله کردم.درگیری سختی بینمون ایجادشد..او موهای بلندم رو مثل کلافی در دست گرفته بود و به اطراف میکشید تا نتونم بهش آسیبی برسونم.همه ی زورم رو جمع کردم و صورتش رو چنگ کشیدم و در حالیکه یقه ی لباسش رو گرفته بودم به سمت درب خانه کشوندم..چسبوندمش به در و با آرنجم زیر گلوش رو فشار دادم..حالا اونی که به جنون رسیده بود من بودم..
با صدای دورگه ام گفتم:بخاطر اینکارت بد میبینی کثافت...گمشو از خونم بیرون وگرنه زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه از این ساختمون..
او در میان تقلاهاش منو هلم داد به گوشه ای و نفس زنان گفت:بهت نشون میدم که کی بد می‌بینه. دختره ی ...(فحش های زشت ناموسی)
خوب کردم به مهری و بقیه گفتم..حالا که با این کار عزیز میشی عزیزترت میکنم..
از روی چوب لباسی روسری ومانتوش رو برداشت و همونطور که اونها رو تنش میکرد در وباز کرد و از خونه خارج شد..
صدای مشاجره او با اشخاصی بلند شد.گوشم رو تیز کردم.همسایه ها پشت در ایستاده بودند و صدای نزاع و دعوای ما رو شنیده بودند.من اینقدر نفس کم آورده بودم که نمیتونستم خودم رو پشت در برسونم ولی میشنیدم که همسایه ها خطاب به ما دونفر شکایت میکنند وحرف از پلیس میزنند..
نسیم درجواب یک نفرشون که پرسید کجا؟ با لحنی لات و عصبی گفت:تو روسننه برو کنار باد بیاد درااااز...صدای همهمه میومد.هرکسی یک چیزی به نسیم میگفت ونسیم جیغ میکشید برید گمشید اونور...گم شید تا خودمو از پله ها پایین ننداختم..
خدایا داشت چه اتفاقی می افتاد؟ صدای ضرب وشتم میومد..مطمئن بودم نسیم آغازگر دعوا بوده. .در باز بود و میترسیدم اونها به داخل سرک بکشند ومنو بی حجاب ببینند.پایه های مبل رو گرفتم و به سختی خودم رو به چوب لباسی پست در رسوندم.چادر سرم کردم و با کلی شرمندگی اونها رو از پشت در نگاه کردم.نسیم و یکی از مردها با هم درگیرشده بودند.نسیم جیغ میکشید وفحشهای بد میداد.دویدم سمتش.
رو به همسایه ها گفتم: تو روخدا بیخیال شین این دیوونست.کار دستمون میده..
نسیم رو که، روی مرد خیمه زده بود و وگوشهای او رو مثل یک حیوان میکشید از او جدا کردم و با التماس گفتم:نسیم ولش کن دیوونه. .ولش کن..
نسیم که نه روسری سرش بود نه حال وروز درست حسابی ای داشت منو هل داد تا از پله ها پایین بره ولی زنها مانعش شدند. مرد همسایه ای که از من متنفر بود داد زد نزارید فرار کنه..آقا رضا رو خونین ومالین کرده..
من رو کردم به او و با التماس و وحشت گفتم:تو روخدا آقای رحمتی.. اون تو حال خودش نیس.شما ببخشید. .
آقای رحمتی با عصبانیت خطاب بهم گفت:تو دهنت رو ببند که هرچی میکشیم زیر سرتوست. اینجا رو کردی کثافت خونه ..گمشو از جلو چشممون....به پیغمبر اگه همین امشب تکلیف تو رو روشن نکنم بی خیال نمیشم..هر روز یک بساط..یک بازی جدید..ما تو این ساختمون جوون داریم..بچه داریم. .معلوم نیست چه غلطی میکنی تو این ساختمون..
اون چی میگفت؟؟ چقدر صریح و رک منو مورد بی حرمتی قرار داد؟!!
گفتم: من چیکار کردم که خودم خبر ندارم؟
بجای اینکه جوابم رو بدن شروع کردن به باهم حرف زدن درمورد من و عدم امنیت ساختمون.
نگاهی به نسیم انداختم که زیر بازوی زنها تقلا میکرد!
لعنت به این دستها که در رو به روی او باز کرد.. لیلا خانوم همون همسایه ای که اونروز برام آش ترخینه آورد از پله ها نفس زنان بالا اومد وگفت: در ورودی رو قفل کردم ولش کنید ببینم کجا میخواد بره..
رحمتی گفت:آ باریکلا..الان پلیس میرسه تکلیفمون روشن میشه..
نسیم تهدیدم کرد..تهدید نه!! داشت التماس میکرد ولی به شیوه ی خودش!
_ عسل به این عوضیها بگو ولم کنن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی..
لیلا خانوم با صورتی درهم نگاهم کرد و خطاب به باقی همسایه ها گفت:یکی به داد این بنده خدا برسه! ببین این وحشی با سروصورت این چیکار کرده؟
بعد اومد سمتم و با دقت به اجزای صورتم نگاه
کرد و گفت:نچ نچ نچ نچ ...ببین چیکارش کرده..چادرت چرا خونیه؟!زنگ بزنید اورژانس!

بالاخره یک نفر فهمید که من حالم خوب نیست.!!
یکی از خانمها گفت: ما هم با همین مساله مشکل داریم..امروز سرو کله میشکنن فردا قتل!! بخدا دیشب به صمدی گفتم پاشو از این ساختمون بریم اینجا محل زندگی نیست.. ما بچه نوجوون داریم..
رحمتی از همه آتیشش تندتر بود! گفت:
شما چرا بری خانوم؟؟ اونی که باید بره یکی دیگست..
با پاهایی خسته وارد خونه م شدم. اینبار تقاص کدوم کارمو دادم؟ اشتباهم کجا بود؟! یعنی الانم در آغوش خدا بودم؟! یعنی باز تماشا میکردم؟؟
ادامه دارد...
═════ ೋღ🕊ღೋ════
هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد
آیدی نویسنده👈 @Roheraha
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆 مخصوص بانوان #آقا⛔️