رنگت روخدااااایی‌ کن

#تلاش
Channel
Logo of the Telegram channel رنگت روخدااااایی‌ کن
@jomalate10rishteriPromote
11.22K
subscribers
34K
photos
10.2K
videos
2.98K
links
کانالی برا رسیدن به اندیشه برتر @seyyedz ادمین
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌺
#تلاش_کن_ارزشمندشوی

🔹شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند‼️

استاد پرسید :
برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟!

🔹 شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!!!

🔹 استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.

استاد گفت :
اگر مرغی را، پروش دهی هدف تو از پرورشِ آن چیست

🔹شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .

استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟!

🔹شاگرد گفت: خوب راستش نه…!
نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!

استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!

🔹 شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود.

🔹 استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه
تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ،گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.

🔹
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، #مفید و #باارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .

خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو ،
#حرکت، #رشد، #تعالی، ‌و #با_ارزش_شدن را می خواهد و می پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را…..
♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌺
#تلاش_کن_ارزشمندشوی

🔹شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند‼️

استاد پرسید :
برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟!

🔹 شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!!!

🔹 استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.

استاد گفت :
اگر مرغی را، پروش دهی هدف تو از پرورشِ آن چیست

🔹شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .

استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟!

🔹شاگرد گفت: خوب راستش نه…!
نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!

استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!

🔹 شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود.

🔹 استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه
تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ،گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.

🔹
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، #مفید و #باارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .

خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو ،
#حرکت، #رشد، #تعالی، ‌و #با_ارزش_شدن را می خواهد و می پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را…..
♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌺
#تلاش_کن_ارزشمندشوی

🔹شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند‼️

استاد پرسید :
برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟!

🔹 شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!!!

🔹 استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.

استاد گفت :
اگر مرغی را، پروش دهی هدف تو از پرورشِ آن چیست

🔹شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .

استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟!

🔹شاگرد گفت: خوب راستش نه…!
نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!

استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!

🔹 شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود.

🔹 استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه
تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ،گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.

🔹
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، #مفید و #باارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .

خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو ،
#حرکت، #رشد، #تعالی، ‌و #با_ارزش_شدن را می خواهد و می پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را…..
♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
┈┈••••✾••✾•••┈┈•

🌺
#راه‌رسیدن‌به‌ثروت

🔸 جوانی حاضر به خدمتکاری رایگان در منزل پیرمرد ثروتمندی شد تا در قبال این کار، پیرمرد راز ثروتمندی خود را به او بیاموزد.

🔸روز اول پیرمرد در پی معرفی کنج آشکار و پنهان ویلای خود برآمد. به جوان گفت: به دقت ببین! اینجا باغچهٔ گل و گیاه مسقفّ من است که ارزشش با تمام ویلای‌ من، نزد من برابری می‌کند و من با این گل‌ها زنده هستم.

🔸ای جوان! آن گل را می‌بینی که شکل قلب است، اسمش گل قلبِ خونین است و بهترین گل من است. می‌خواهی راز آن گل را در باغچه‌ام بدانی؟ بار اول که تخم این گل را از یکی از کشورهای آفریقایی آورده بودند، آن را در لیوان کوچکی از خاک گذاشتم. وقتی کمی رشد کرد آن را در گلدان کاشتم. کمی که بزرگ‌تر شد، در گلدان بزرگ‌تری آن را جای دادم و چون قابلیت رشد در او دیدم گلدانش را شکستم و آن را در باغچه قرار دادم.

🔸انسان هم چنین رشد می‌کند، خداوند ابتدا از محیط کوچک به انسان رحمت خود را عطاء می‌کند، اگر شکر نعمت کرد و
تلاش نمود محیط کوچک او را بزرگ‌تر کرده و رشد می‌دهد. پس برای رسیدن به ثروت، بدان قدم اول #قناعت و #شکر نعمت و #تلاش مضاعف است.

🌺 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
┈┈••••✾••✾•••┈┈•
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌺
#تلاش_کن_ارزشمند_شوی

🔹شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند‼️

استاد پرسید :
برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟!

🔹 شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!!!

🔹 استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.

استاد گفت :
اگر مرغی را، پروش دهی هدف تو از پرورشِ آن چیست

🔹شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .

استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟!

🔹شاگرد گفت: خوب راستش نه…!
نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!

استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!

🔹 شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود.

🔹 استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه
تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ،گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.

🔹
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، #مفید و #باارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .

خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو ،
#حرکت، #رشد، #تعالی، ‌و #با_ارزش_شدن را می خواهد و می پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را…..

🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخدایی‌کن 👆
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
┈┈••••✾••✾•••┈┈•

🌺
#راه‌رسیدن‌به‌ثروت

🔸 جوانی حاضر به خدمتکاری رایگان در منزل پیرمرد ثروتمندی شد تا در قبال این کار، پیرمرد راز ثروتمندی خود را به او بیاموزد.

🔸روز اول پیرمرد در پی معرفی کنج آشکار و پنهان ویلای خود برآمد. به جوان گفت: به دقت ببین! اینجا باغچهٔ گل و گیاه مسقفّ من است که ارزشش با تمام ویلای‌ من، نزد من برابری می‌کند و من با این گل‌ها زنده هستم.

🔸ای جوان! آن گل را می‌بینی که شکل قلب است، اسمش گل قلبِ خونین است و بهترین گل من است. می‌خواهی راز آن گل را در باغچه‌ام بدانی؟ بار اول که تخم این گل را از یکی از کشورهای آفریقایی آورده بودند، آن را در لیوان کوچکی از خاک گذاشتم. وقتی کمی رشد کرد آن را در گلدان کاشتم. کمی که بزرگ‌تر شد، در گلدان بزرگ‌تری آن را جای دادم و چون قابلیت رشد در او دیدم گلدانش را شکستم و آن را در باغچه قرار دادم.

🔸انسان هم چنین رشد می‌کند، خداوند ابتدا از محیط کوچک به انسان رحمت خود را عطاء می‌کند، اگر شکر نعمت کرد و
تلاش نمود محیط کوچک او را بزرگ‌تر کرده و رشد می‌دهد. پس برای رسیدن به ثروت، بدان قدم اول #قناعت و #شکر نعمت و #تلاش مضاعف است.

🌺 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

┈┈••••✾••✾•••┈┈•
#همسرانه

🔴
#تکنیک_سکوت

💠 گاهی اوقات
#سکوت بهترین پاسخ است.
همیشه قرار نیست در مقابل هم جبهه بگیریم و
#جدل کنیم.
💠 قرار نیست هر وقت هر اتفاقی افتاد
#تلاش کنم تا نشان بدهم حق با من است!
💠گاهی باید سکوت کنم تا به
#آرامش برسم و بعدا منطقی صحبت کنم!
💠 سکوت بموقع، به شما
#محبوبیت خواهد بخشید.
#همسرانه

🔴 #تکنیک_سکوت

💠 گاهی اوقات #سکوت بهترین پاسخ است.
همیشه قرار نیست در مقابل هم جبهه بگیریم و #جدل کنیم.
💠 قرار نیست هر وقت هر اتفاقی افتاد #تلاش کنم تا نشان بدهم حق با من است!
💠گاهی باید سکوت کنم تا به #آرامش برسم و بعدا منطقی صحبت کنم!
💠 سکوت بموقع، به شما #محبوبیت خواهد بخشید.

@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
#تلاش

مهم نیست که چقدر مرتکب اشتباه می شوید
یا به آهستگی پیشرفت می کنید

شما همیشه جلوتر از همه کسانی هستید
که اصلاً هیچ قدمی برنمی دارند

@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
#تلاش

مهم نیست که چقدر مرتکب اشتباه می شوید
یا به آهستگی پیشرفت می کنید

شما همیشه جلوتر از همه کسانی هستید
که اصلاً هیچ قدمی برنمی دارند

@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
#همسرانه

🔴 #تکنیک_سکوت

💠 گاهی اوقات #سکوت بهترین پاسخ است.
همیشه قرار نیست در مقابل هم جبهه بگیریم و #جدل کنیم.
💠 قرار نیست هر وقت هر اتفاقی افتاد #تلاش کنم تا نشان بدهم حق با من است!
💠گاهی باید سکوت کنم تا به #آرامش برسم و بعدا منطقی صحبت کنم!
💠 سکوت بموقع، به شما #محبوبیت خواهد بخشید.

@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
@jomalate10rishteri
قسمت چهارم👆
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

🍒 داستان #تلاش 🍒

👈قسمت پنجم

دیدم یه کیف سامسونت روی صندلی عقب افتاده بابامو صدا کردم و گفتم این دیگه چیه بابام برگشت نگاه کرد و گفت وای این دیگه مال کیه
گفتم نمیدونم نشستم تو ماشین و برش داشتم یه نگاهی به بالا و پایینش انداختم و تا اومدم بازش کنم یه دفعه بابام داد زد چکار می کنی اون مال مردمه نباید بازش کنی گفتم خب باید بدونم مال کیه
گفت تو نمی خواد بدونی می بریمش همون کلانتری که ماشین رو پیدا کردن اونا خودشون میدونن باهاش چکار کنند رفتیم همون کلانتری و کیف رو تحویل دادیم افسر نگهبان یه نگاهی به بالا و پایین کیف انداخت و خواست که بازش کنه نتونست آخه رمز داشت بعد گوشی رو برداشت و یه شماره گرفت بعد از چند لحظه گفت آقای صادقی سلام من افسر نگهبان کلانتری هستم یه کیف سامسونت پیدا شده شبیه همون کیفی که شما گم کرده بودید لطفا یه سر بیاین شاید کیف شما باشه
بابام گفت پس با اجازتون ما دیگه میریم افسر نگهبان گفت نه یه چند لحظه صبر کنید تا صاحب کیف بیاد فعلا نمی تونید برید من گفتم آخه برای چی ما که کیف رو تحویل دادیم
افسر نگهبان یه نگاه خشن به من کرد از نگاهش فهمیدم که نباید حرفی بزنم چند دقیقه ای طول کشید تا صاحب کیف اومد تا چشمش به کیف افتاد گفت این کیف منه رمزشو زد و کیف رو باز کرد یه کم چیزایی که توش بود رو بالا و پایین کرد و گفت همه چیز سر جاشه هیچی کم نشده ممنون جناب سرهنگ این کیف خیلی برام مهم بود
افسر نگهبان به طرف ما اشاره کرد و گفت این کیف تو ماشین این آقایون پیدا شده دیروز تو همون ساعتی که کیف شما رو ازتون زدن ماشین این آقا رو هم دزدین بعد از اینکه ماشین پیدا شد کیف شما هم توش بوده
برای خود من که خیلی قضیه جالب بود اصلا معلوم نبود کی به کیه اون آقا از ما تشکر کرد و از ما خواست که برای ناهار بریم شرکتش تو همون ساختمونی که من برای استخدام رفته بودم خلاصه اونجا بود که فهمیدم خیلی هم خنگ نیستم چون یادم افتاد اون آقای صادقی که رییس اون شرکت بود همین آقای صادقی هستش وقتی که رفتیم توی دفترش به منشی دستور داد تا برای ما غذا سفارش بدن بعد با خوشحالی تو شرکت داد می زد که کیفم پیدا شده خلاصه دیگه خیلی خسته تون نمی کنم الان چهار سال از اون روز می گذره من الان مدیر بازرگانی این شرکت هستم.
تو این چهار سال شرکت خیلی پیشرفت کرده و بزرگ شده .
امیدوارم از این داستان لذت برده باشید .

👈پایان

🍃همراه ماباشید بابهترین داستانهای واقعی وآموزنده🍃


======================
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂

🍒 داستان #تلاش 🍒

👈قسمت سوم

یه خانم جوان و خوش قیافه درو باز کرد و گفت بفرمایید ، نفس نفس زنون گفتم با آقای صداقت قرار دارم ، برای استخدام اومدم ، یه کم اخماش و جمع کرد و گفت استخدام ، بله چند روز پیش زنگ زدم آقای صادقی گفتن امروز بیام برای مصاحبه ، اخمهاشو بیشتر جمع کرد و گفت ، ولی موعد استخدام ما دیروز بود بعدشم ما نفرمون رو استخدام کردیم ، یه دفعه تو دلم حسابی خالی شد ،
گفتم ولی آقای صادقی به من گفتن سه شنبه بیست و هفتم بیام ، وای نمی تونید حدس بزنید که چی جوابموداد ،بله آقا
ولی امروز چهار شنبه بیست و هشتم شما باید دیروز می اومدین نه امروز ، شاید باورتون نشه ولی ناخودآگاه خندم گرفت برگشتم و از پله ها پایین اومدم و رسیدم تو خیابون و نشستم روی زمین باورم نمی شد این همه بدبختی برای هیچ با خودم گفتم عیب نداره حالا این کار نشد یه کار دیگه اینجا نشد یه جای دیگه از جام بلند شدم و یه نفس عمیق کشیدم دست کردم تو جیبم سوییچ رو در آوردم و رفتم طرف ماشین
ماشین سر جاش نبود گفتم شاید جای دیگه پارک کردم این طرف نگاه کردم اون طرف نگاه کردم نه نیست ماشینو دزدیدن دیگه واقعا نمی تونستم باور کنم حالا باید چکار کنم کجا برم چه جوری برگردم رفتم سر خیابون از یه دکه پرسیدم که چه جوری برم روستامون.
سوار تاکسی شدم راننده آدم خوش برخوردی بود خنده خنده هر کسی رو تو خیابون می دید مسخره می کرد از همه ایراد می گرفت البته من نصف حرفاشو نمی فهمیدم همش به بد بختی های خودم فکر می کردم آخه این همه گرفتاری اونم تو یه روز اصلا من که تقویم رو نگاه کرده بودم پس چرا یه روز دیرتر اومدم بعد از یه نیم ساعتی از ترافیک شهر رسیدم به ترمینال رفتم مینی بوس روستامون رو پیدا کردم سوار شدم نمیدونم چقدر گذشت که مینی بوس پر از مسافر شد و حرکت کرد
وقتی رسیدم....

ادامه دارد⬅️⬅️⬅️

======================
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂

🍒 داستان واقعی تحت عنوان #تلاش 🍒

👈قسمت اول

هنوز یک ساعت مانده بود ، اونقدر به ساعتم نگاه می کردم که دیگه برام عادت شده بود حتی در بین تکرارها یادم می رفت که ساعت چنده فقط برحسب عادت بهش نگاه می کردم .
کلافه شده بودم از یک طرف باید حتما تا یک ساعت دیگه به مهمترین قرار زندگی ام برسم از یک طرف با یک ماشین خراب و قدیمی کنار جاده مانده بودم هر چند دقیقه یک بار یک ماشین عبور می کرد اما هیچ کس هیچ اعتنایی به من نمی کرد از ایستادن و منتظر بودن خسته شده بودم تصمیم گرفتم ماشینو همونجا قفل کنم و پیاده راه بیوفتم که یک دفعه یک کامیون جلوي پام ایستاد چقدر عجیب من که تا حالا سوار این ماشین های غول پیکر نشده بودم حالا فرشته نجاتم یکی از آنها بود بی معطلی در رو باز کردم و سوار شدم
همه چیز برام تازگی داشت از یه طرف هیجان زده بودم که سوار یه کامیون شدم و از یه طرف کلافه و عصبی که نکنه سر قرارم نرسم راننده مرد عجیبی بود اصلا مثل بقیه راننده کامیونها نبود خیلی لاغر و ضعیف به نظر می رسید از چین و چروک های صورتش می شد حدس زد که سالهای زیادی از عمرش گذشته با سلام و احوالپرسی شروع شد مکالمه رو میگم مکالمه ای که خیلی زود از هیجان به سکوت تبدیل شد برای من که بعد از مدت ها می خواستم به شهر برم و برای یه قرار خیلی مهم بی قرار بودم سکوت راننده مثل یه گاز سمی گلو مو فشار می داد هر چند لحظه یک بار سعی می کردم سکوت رو بشکنم و سوالی از راننده بپرسم اما با یک جواب کوتاه وسرد مثل گل پژمرده می شدم و تو خودم فرو می رفتم
از آینه بغل ماشین گذر جاده از پشت سر رو تماشا می کردم با خودم می گفتم حالا که ماشین کنار جاده مونده چه بلایی سرش میاد نمیدونم البته فکر نکنم هیچ دزدی هوس کنه اونو بدزده چون اولا که باید باهاش کلی کلنجار بره تا روشن بشه بعدشم کسی اونو ازش نمی خره با این حرف ها به خودم امیدواری میدادم که یک دفعه یادم افتاد تمام مدارکمو که توی کیف بود توی ماشین جا گذاشتم هل کردم ....

ادامه دارد⬅️⬅️⬅️

======================
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
جا نزن! ادامه بده!

رویاهات در حال ساخته شدنه💝

#تلاش_وکوشش
https://t.me/joinchat/AAAAAENYXjwdGxOIAMQqqA
#انرژی_مثبت🌸🍃👆
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#گیف👆
می دانستید که "مایکل فلپس" قهرمان افسانه ای شنای جهان چنین سرگذشتی داشته !؟

#تلاش

#موفقیت
@jomalate10rishteri
#مثبت_فکرکن👆🌸🍃
جا نزن! ادامه بده!

رویاهات در حال ساخته شدنه💝

#تلاش_وکوشش
https://t.me/joinchat/AAAAAENYXjwdGxOIAMQqqA
#انرژی_مثبت🌸🍃👆
💕تو زندگيت براى روياهات ريسک كردى؟
نه
تلاش كردى؟
نه
شكست خوردى، دوباره ادامه ش دادى؟
نه
پس ناله نکن از زندگى ای
كه هيچ كارى براش نكردى!

#تلاش💪🏃💪🏃💪🏃💪

https://t.me/joinchat/AAAAAENYXjwdGxOIAMQqqA
#مثبت_فکرکنید 🌸🍃🌸🍃👆👆👆
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#گیف👆
می دانستید که "مایکل فلپس" قهرمان افسانه ای شنای جهان چنین سرگذشتی داشته !؟

#تلاش

#موفقیت
@jomalate10rishteri
#مثبت_فکرکن👆🌸🍃