#داستان_واقعی ازپاکدامنی یک زن
قسمت اول
🌺 #امتحان_سخت 🌺بیست سال داشتم که ازدواج کردم وشوهرم غریبه بود.بعداز ازدواج صاحب دو فرزند پسر ودختر شدم.شوهرم مردی بسیار متعصب بود.البته من ازاین نظر مشکلی نداشتم
😊.شاید به این دلیل که مرحوم پدرم هم خیلی متعصب وسختگیر بود.ولی چیزی که همیشه آزارم میداد،عصبانیت شوهرم بود.با کوچکترین مشکل عصبانی میشد وداد وبیداد میکرد.گاهی هرچی جلو دستش بود پرت میکرد وبیشتر وقتها باید شیشه های شکسته رو جمع میکردم.هرچی با شوهرم صحبت میکردم بی فایده بود.ازش خواهش کردم دکتر بره.خیلی ناراحت شدوبهم گفت منظورت چیه؟میخوای بگی من دیونم.دیگه تحملش واقعا برام
سخت شده بود.صبح با لبخند میرفت سرکار.ظهر که برمیگشت با عصبانیت.میدونستم این رفتارش ی روزی کار دستش میده.بالاخره تو محل کارش با یکی از ارباب رجوع بد جوری درگیر شد وطرف رضایت نداد وشوهرم بعلاوه دیه به یکسال حبس محکوم شد.هرروز صبح سرکار میرفتم.پسرم سه سال داشت ودخترم یک سال ونیم.صبح هردو رو مهد کودک میزاشتم.ظهر بعداز کار اونا رو از مهد به خونه می آوردم.از طرفی دانشجوی ترم آخر کارشناسی بودم وبا وجود همه مشکلات باید به سختی درس میخوندم.شوهرم هفته ای یکبار تماس میگرفت.ولی من نه وقتش رو داشتم برم زندان ملاقاتش .نه خودش اجازه میداد که برم.دریکی از روزها وقتی برگشتم خونه،متاسفانه دزد تمام قفلها رو شکسته بودوزندگیم رو زیرورو کرده بود.نمیدونم کی به شوهرم خبر داده بود.گفت دیگه تنها نمونید.به خواهر زادم سپردم از امشب بیاد واونجا بخوابه.گفتم نیازی نیست.نمیترسم.شوهرم قبول نکرد.
علی خواهر زاده شوهرم بیست وپنج سال داشت.جوانی بسیار جذاب وخوش تیپ.درعین حال مجرد.اولین شبی که اومد.کمی خجالت میکشید.تشک وپتو رو براش تو پذیرایی بردم.پرسید میخوای بخوابی؟گفتم آره.صبح زود باید بیدار شم.شما بشین تلویزیون تماشا کن.چندشب بعد علی با کلی خوراکی اومد وازمن خواست فیلمی رو که آورده با هم تماشا کنیم.مثل هرشب گفتم خستم.فیلم ایرانی بود.کمی نگاه کردم ونتونستم تا آخر فیلم رو ببینم.خیلی خسته بودم.پرسید کی بیکاری؟کی میتونی بیدار بمونی؟خندم گرفت.گفتم فقط پنج شنبه.چون روز بعد سرکار نمیرم.گفت پس من پنج شنبه ی فیلم با حال میارم.پنج شنبه بچه هام هردو خوابیدن.علی فیلم خارجی گذاشت زیر نویس عربی داشت.از من خواهش کرد براش ترجمه کنم.ولی هرچه فیلم جلوتر میرفت صحنه های فیلم بدتر میشد.اصلا راحت نبودم.وقتی توی فیلم همدیگر وبغل کردن ولب گرفتن،علی نگاهی به من کرد وتغییر حالش رو خیلی خوب متوجه شدم.سریع رفتم تو آشپزخونه وبه بهانه شستن ظرف خودم رو مشغول کردم.اومد دنبالم .چرا رفتی؟فیلم به این قشنگی.گفتم خودت ببین.شنبه
امتحان دارم باید برم درس بخونم.شب به خیرگفتم ورفتم تواتاق کنار بچه هام درس میخوندم ونمیدونم کی خوابم گرفته بود.صبح که بیدارشدم متوجه چیز عجیبی شدم.
ادامه دارد ....
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿@jomalate10rishteri#انرژی_مثبت👆