صحبت های خواهر محترم
#شهیدجاویدالاثرمدافع_حرم #محمداسدی (غلام عباس)
@jnudabbas👇👇👇محجوب وبا ادب بود وخیلی احترام بزرگتررارعایت میکرد وبه رضایت پدر ومادر اهمیت می داد وحتی برای رفتن به سوریه دست مادر وپای پدرم را می بوسید ومیگفت تاشما راضی نباشید بی بی جان مرا نمیطلبد
ودرعین اینکه فوق العاده مهربان وخوشروبود زمانی که غیرتش بجوش می آمد خشمش دل هرکسی را میلرزاند
به درخواست کمک کسی نه نمیگفت وهرچقدر برایش سخت بود بجان میخریدتاهرطور شده کمک کند اغلب قبل از اینکه از اودرخواست کنی اجابت میکرد
مثل همه شهدا ارادت ویژه ای به حضرت زهرا (س )داشت وهروقت نام ایشان رو میبرد به احترامشون جابجا میشد ومرتب می نشست کلا به رعایت جزئیات دقت زیادی داشت
روی حلال وحرام ونجس وپاکی حساس بود
توی صورت نامحرم نگاه نمیکرد با اینکه در دانشگاه به گفته رئیس دانشگاه فعالترین عضو بود ودبیرعلمی ۱۶ رشته و۳۲ گرایش بود وفعالیتهای علمی وفرهنگی زیادی انجام میداد وارتباط زیاد با همه داشت زمانی که دانشجویان اردو میبرد تاکید می کرد آقایان وخانمها صحبتهاوروابط غیر ضروری بین آقایان وخانمها جلوگیری کنند
مساله ای که راجع به همه ی شهدا صدق میکند اینه که معصوم وعاری ازگناه نیستند اما گوهروجودی خودشون راباعمل کردن به واجبات ودقت کردن درمستحبات حفظ میکنند که این بتدریج بهشون بصیرت میده و جالبتر اینکه تمام خانواده ی شهدا میگن که شهید ماهها وروزهای آخرزلال وزلالتر میشه واین درتمام رفتار وحتی صورتش پدیدار میشه و زمانی که به اوج کمال وبندگی خودش میرسه خداوندانتخابش میکنه
یادمه آخرین باری که محمد ازعراق اومده بود وبرای رفتن به سوریه تلاش میکرد یکروزخونه ی پدرم بودیم محمد ازاتاقش اومد بیرون داداش بزرگم آروم بهم گفت دقت کردی انگار محمد آسمونی شده گفتم تازگیهاهروقت ازاتاقش میاد بیرون حس میکردم صورتش نورانی اما روم نمیشد اینو به کسی بگم و زمانی که مرحله اول که برای اعزام به تهران رفت والبته کارش درست نشد وقت خداحافظی من وداداش بزرگمون و صدازد وگفت ببخشید من ازشما کوچکترم اما دوستدارم یک چیزی روبهتون بگم
رسول خدا که پیامبر بود وظیفه ش رسالت بود وهدایت دست خدا بود ..شماخیلی نگران همه هستید ،ما ماموریم به انجام وظیفه نه حصول نتیجه..شما کارتون وانجام میدین نتیجه شو بخدابسپرید
ویک موردهم بمن گفت :حقیقت زندگیتو پیداکن هرکدوم ازما برای هدفی به این دنیااومدیم ..حالا معنی حرفاشو میفهمم واینکه دقیقا مساله منو میدونست
واین ها اولین وآخرین توصیه معنویش بمن بود تا جاییکه یادمه چون من ۷سال ازش بزرگتر بودم ازروی ادب مستقیما منو راهنمایی نمیکرد
مسائل سیاسی واجتماعی رو به دقت دنبال میکرد وموضعشو مشخص میکرد
سر فاجعه منا خونش بجوش اومده بودفکر میکنم اون موقع عراق بود وبعدازشهادتش امام جماعت مسجد محله به خونمون اومدن وتعریف کردن که یکروز محمد بعدازنمازظهر ازمن خواستن راجع به حضورجلوی کنسولگری عربستان جهت شرکت در اعتراض به اعدام شیخ نمرصحبت کنم
گفتم محمدجان خودت که بهتر میتونی اعلام کن
ومیکروفون وگرفت و خیلی کامل وقشنگ صحبت کرد
ایشون میگفت من محمد وازکل جوونا بیشتر دوست داشتم وقبولش داشتم
بعد مامانم گفتن ماخبرنداشتیم اونروز وقتی برگشت دیدم سرتاپاش خیسه گفتم محمد چی شده بشوخی گفت این آقایون منو خیس کردن ومامانم میگن فکرکردم اینا چجور دوستایی هستن
و بعد آقای برزگر که همراهش بودن وتو این گروه هم حضور دارن میگن وقتی بافشار آب میپاشیدن تامردم ومتفرق کنن محمد جلوشون وایستاده وگفته بگذار همه ی دنیا بدونن ما برای اعتقادمون چقدر مقاومت میکنیم، خیلی جدی بااین مسائل برخورد میکردوبراحتی ازکنارش نمیگذشت و احساس مسوولیتش فقط نسبت به خانواده خودش نبود
واگربه کسی ظلم میشد ازکنارش رد نمیشد وهرکاری ازدستش بر میومد انجام میداد
اینطور که همرزماش تعریف میکنن درسوریه هم برای حق نیروهای افغانی خیلی تلاش میکرده
با اجازه دوستان ادامه ی مطالب ازجمله خاطره و ارادتشون به ائمه ورهبری و دلنوشته خودشهید روشبهای آینده خواهم گذاشت .
با تشکر از سروران گروه که وقتشون رودراختیارحقیرگذاشتند،امیدوارم بتوانم گوشه ای ازحق مطلب را ادا وانجام وظیفه کرده باشم
🙏@jnudabbasبا تشكر از خواهر گرامى
#شهيد_مدافع_حرم #محمداسدى (غلام عباس) جهت درج خاطرات
ان شا الله مأجور باشيد.
@jnudabbas