#خاطره 📌📌 به روایت دوست و همرزم
#شهید_مصطفی_عارفی🌹وقتی سوریه بودیم برای عملیات، گاهی که آتش بس بودوفرصتی پیش می آمد که
مصطفی گوشیشو برداره ،عکس ها وفیلم های، امیر علی وطاها فرزندانش روتماشا می کرد به من هم نشون می دادولبخند رو لباش می اومد ،می گفتم، چراتلفنی باهاشون صحبت نمی کنی...!!؟ آخه چند بار متوجه شدم که بچه ها می خوان با پدرشون صحبت کنن اما
مصطفی سریع گوشی رو قطع می کرد که صداشونو نشنوه،می گفت اگه صداشونو بشنوم می ترسم ته دلم خالی بشه،بعدش از وظیفه ای که رو دوشمه شونه خالی کنم....
باید یکی رو تو این راه انتخاب کنم....،یاجنگ بااین حرامی ها ،که سوء قصد به حرم حضرت زینب(س) رو دارندودفاع ازمردم مظلوم اینجارویابودن درکنارخانواده ام .....
البته هدف ما از این جنگ اینه که اول از حرم محافظت کنیم نذاریم یه خشت از حرم حضرت زینب (س) کم بشه،ودوم اینکه جنگ به طرف مرزهای خودمون کشیده نشه....،
مصطفی درانتها بالبخندی گفت ؛خدا بزرگه ان شاالله مأموریت تموم میشه و برمی گردم و می بینمشون.....
@jnudabbas