اي گوندر! درهپرور در دل كوه دال وحشي بر فرازت لانه كرده بر دو شاخ كوه اي گوندر! در دل ابر مَهپوشان ميچرخد گَوَندَر گوسفند و گاوان در ورايت خيس پشمها زير باران سوي رويت شاهكوه جولان به مغاك ژرف سبزت گویي نظر داشت رونسیم نرم خاور ابر بوسه بر می افراشت ياد دارم از گذشته چشمه اشكي در كنارت مِی سنگُلاخي گذر داشت شيب تندِ صخره لانجين دامن ريواس به تن داشت. پرژک صداي آبشار ريزش دهش آسماني بر ديمكاران قاصدك در اقليم رُشد ايستادگي كوه در او ميرقصد با صداي گرم باران اي گوندر! صبح خورشيدِ دلاور تختهسنگت صاف و صيقل طعنه ميزد به شُكوه سنگ مرمر... اي گوندر! ژرف خلوت پُر ز جاجِق نيست پیر دستي تا بچيند تره انگشتي خالق. ای گوندر باز پرواز مانده از هیاهوی سواران ميگذشت جوب پنبه از کنارت بر سيفيكاران آه چه مستم تا كه هستم در كنارت تا که ببينم گوندر را تو باران...