فقط تا حدی میتوانیم
----
شرط شرافت آگاهیهای ما گوش سپردن به ندای تجربههای بشری است. باید گوشهای شنوا داشته باشیم و فهمهای خود را بازآفرینی کنیم. «میتوانیم» کانون آگاهیهای ما طی نیمقرن گذشته بود. ما در پرتو «میتوانیم» نسبت به خود و عالم، یک نظام آگاهی ویژه اختیار کردیم. اینک شرافتمندانه است که در پرتو تجربههای جمعیمان، به سنخی دیگر از آگاهی تن بسپاریم که کانونش «نمیتوانیم» یا «فقط تا حدی میتوانیم» است.
از خود فردی یا جمعیمان تصوری قهرمانگونه داشتیم. خیال میکردیم کوهها را جا به جا خواهیم کرد. ظلم و نابرابری و تبعیض را از دایره زمین بر خواهیم برداشت. کشوری خواهیم ساخت که برای همه جهانیان نمونه باشد. همراه با توسعه و عدالت و آزادی، معنویت و رشد و شکوفایی فردی را هم به اوج خواهیم رسانید. کمر آمریکا را خواهیم شکست. اسرائیل را از صفحه روزگار برخواهیم داشت. نظام با همه اپوزیسیونهای رنگارنگاش همین طور فکر میکردند. منازعه بر سر آن بود که یکی به دیگری میگفت: تو نمیتوانی من میتوانم.
ما برده سایههای دراز خود بودیم.
آگاهی به شرطی در وضعیت امروز شریف است که به ندای واقعیتی که پیش روی ماست، گوش بسپارد. «میتوانیم» مستمان کرده بود. سرمان به هوا بود و در چالههای پیش پای خود افتادیم. باد به غبغب ما انداخته بود. نخوتی شگرف داشتیم. دیگران را به حساب نیاوردیم. از هیچ شکستی درس نیاموختیم. بلکه به انبار کینه و خشم خود نسبت به واقعیت افزودیم.
آگاهی تابع «فقط تا حدی میتوانیم آنهم اگر بخت یارمان شود و خدا بخواهد» از سنخ دیگری است. با روحی تسلیم به محدودیتهای وجودی آدمی آغاز میشود. تجربههای بشری و واقعیتهای سترگ پیرامون خود را گردن مینهد. دیگران را به حساب میآورد. آذوقه زندگیاش به جای آنکه خودبینی و نفرت باشد، دگردوستی و همیاری است.
اومانیسم عصر جدید در آغاز ظهور خود، آگاهی از سنخ «میتوانیم» خلق کرد. دستاوردهای تکنیکیاش فراوان بود. اما فجایع بزرگی هم خلق کرد. ما هنگامی در چاله این سنخ از اگاهی افتادیم که مدرنیته خود به بازگشت فرمان داده بود. متفکران نیم قرن گذشته از محدودیتهای خرد و اراده آدمی سخن میگویند و به عقل محتاط روی آوردهاند.
@javadkashi