View in Telegram
خسته از جنگ‌های پی‌درپی عاقبت فاتحانه برمی‌گشت چشمِ رودابه شد چراغانی که تهمتن به خانه برمی‌گشت سرِ شب بود و اولِ قصه قهوه‌چی چایِ تازه‌دم آورد با تعجب ولی همه دیدند نفسِ پیرمرد کم آورد یک‌نفر گفت: بعد از این دیگر چشمِ بد بر وطن نمی‌افتد دیگری گفت: قصهٔ رستم هیچ‌وقت از دهن نمی‌افتد، همهٔ هفت‌خان که فتح شده هفت‌خان ای برادران! کم نیست پشتِ دشمن رسیده است به خاک هیچ‌کس روبه‌روی رستم نیست خاست از جای خود جوانی و گفت: نوبت چیست؟ عشق دیرینه رو به نقال کرد و گفت: چه خوب! بعد از این رستم است و تهمینه، کش بده قصه را شبِ یلداست عاشقی در ادامه خوش باشد نفست تازه شد، روایت کن آخر شاهنامه خوش باشد پیرِ نقال گفت:بعد از این دشمنی نیست پشتِ سنگرها آه! این روزها ولی سخت است جان به‌دربردن از برادرها! #جواد_زهتاب 🔹@Javad_Zehtab
Telegram Center
Telegram Center
Channel