View in Telegram
در آن دوره که ما از هرکسی حتا خدا خوردیم پی اسطوره‌ای بودیم، که از جامش دوا خوردیم کلاغی آمد و گفت از تبار تیز بالان است و ما بیچارگان گول دروغ کهنه را خوردیم برامان سیب آورد و خدا بود و من و حوا حوا رفت، خدا و من به جای سیب جا خوردیم گرفتیم دستمان را سویشان یعنی که ما هم نان! برامان سنگ آوردند ، زدند آنقدر تا خوردیم خلاصه مرد و ما نالان, از این خاک سیه پستان از این نامردی دوران، دوباره پشت پا خوردیم ولیکن یک نفر آمد؛ شتر هم پیش او گاو است تمام آنچه را می خورد، می فرمود «ما خوردیم» اگرچه قصه طولانی ست ولی این راز پنهانی‌ست که ما در فکر آن هستیم :« چرا این سیب را خوردیم؟» #سید_محمد_علوی_راد زمستان ۱۳۷۵ #جماعت_تعطیل #ادبیات_اعتراض #هنر_اعتراض @jamaat_e_taatil
Telegram Center
Telegram Center
Channel