پای لای در: حکایت ما حکایت کسی در یک چاردیواری که پایش را لای در گذاشته تا در بسته نشود، تا راه نفسی باقی بماند. پای ما لای در است تا در بسته نشود برای این که هنوز نور امید بتابد؛ تا بویی از عقلانیت به مشام برسد؛ تا روزنهای برای آزادی باشد. پای ما خُرد شده؛ له شده؛ کارد به استخوان رسیده! تحقیرمان کردهاند. محدودمان کردهاند. آرمان و عمر و جوانیمان را بر باد دادهاند و بر حنجره امیدمان، تیغ کشیدهاند. پا، لای در گذاشتهایم تا در بسته نشود ...