ایشان پنج باردر تبریز، یک بار در مشهد و دوبار در لیلی آباد مدرسه گشودند و هربار توسط علمای دین بیرون راند شد و در آخر ترک وطن گفتند و به قفقاز رفت.
- چندی بعد میرزا علی امینالدوله به والیگری آذربایجان رسید و از رشدیه خواست بازگردد و رؤیای خود را ادامه دهد. او هم بازگشت و مدرسۀ بزرگی در تبریز گشود و محصلانی را با شیوههای نو آموزش داد اما وقتی امینالدوله را از والیگری کنار گذاشتند، بار دیگر عرصه بر رشدیه هم تنگ شد.
⟩ این تصور که علم جدید به قصد کنار زدن مذهب به صحنه آمده مثل مخالفتهای دیگر با امور مدرن و بدبینی به هر تغییر در جامعۀ سنتی قابل ارزیابی است اما او راه را گشوده بود، برای نمونه میتوان به سخنی که شیخ فضل الله نوری به ناظم الاسلام کرمان یدر باره مدارس جدید گفته بود:
"
ناظم الاسلام، ترا به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟"• میرزا حسن رشدیه هنگامی که نتوانست به گشودن مدارس ادام دهد دست به نوشتن کتاب و انتشار نشریه روی آورد و از جمله میتوان به روزنامه های «
مکتب» و «
طهران» اشاره کرد و آثاری از این قرار:
بدایهالتعلیم، هدایه التعلیم، نهایهالتعلیم، تنبیهالغافلین و ارشادالطالبین که جملگی دربارۀ تعلیم و تربیت است.
میرزا حسن رشدیه البته دیر دریافت که با جلب حمایت نیروهای نواندیش مذهبی میتواند از حساسیت ها بکاهد. با این حال دنبال تعارض نبود و کار خود را میکرد و پایان عمر را هم در قم گذراند تا هم دست مخالفان به او نرسد و هم گمان نرود از دایرۀ دینداران خارج شده است اما در فضای پرآشوب پس از اشغال و در سکوت هنگام جنگ جهانی دوم در سال ۱۳۲۳ در قم درگذشت.
- وصیتنامه ایشان قبل از مرگ چنین بود
"
مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود."
نام و یاد این بزرگ مرد ایران زمین پاینده باد.
⟨ در پناه اهورامزدا ⟩
حزب ملی ایرانشهر