درچنین فصل سیاه سرد غمگینی
درشب تاریک بس تاریک بس تاریک استبداد
یک نفر فریاد زد
وز حاصلش پژواک
آنزمانیکه سیاهی میکشد
از پیشتر از پیشتر ها نعره و فریاد:
این گلان تازه در زنجیر را
یک نفر فریاد زد در شب
تا سحرگاهان کسی آیا کند آزاد!؟
پیش از آن دم که روند از یاد.
تا نمیرد در پناه تکیه گاه زخمی دیوار
دست برگردن،
شکسته، زخمی و خسته
در پناه چوبه های رقص روی دار
یک نفر فریاد زد:
در حصار سرد ظلمتگاه این زندان
در شب فریادها نشنیده کس در باد
در میان غرش زنجیر استبداد
یک نفر تنها
در افق همچون کبوتر محو می گردد
تا سحرگاهان به روی چوبه های دار
می رقصد
چه کسی خوابست
چه کسی بیدار؟
یک نفر فریاد زد:
در شب تاریک استبداد
یک نفر فریاد زد:
درمیان شعلهی های خشم
ناگهان در ژرفنای ظلمت بدکینه توز مست بی بنیاد
تار و پودش بگسلد از هم
در شب تاریک و بس تاریک استبداد
میگشاید روزنی از نور
نسل تازهی از ستم بیزار
یک نفر فریاد زد فریاد زد فریاد
در درون دخمهی خودکامهی ضحاک
رقص هست آواز هم آری
وز شرار نطفه های خدعهی ناپاک
رقص آری بر فراز دار
👑یارشا_دماوند
@Yarshah_Damavand