لیلای جزیره مجنونی حالا من موندم با چشمای بارونی، وداع جانسوز همسر
شهید با
#شهید_وحید_فرهنگی_والا#مدافع_حرم #حضرت_زینب سلام الله
روایتی از
#همسر_شهید :
عصر سه شنبه پدرم مرا به خانه خودشان رسانده و خودشان بیرون رفتند. تازه وارد منزل شده بودم که تلفن زنگ زد. پدرم بودند؛ میگفتند از مجتمع قرآنی نور که آقا
وحید آنجا فعالیت داشتند، تماس گرفتهاند و میخواهند برای مصاحبه بیایند! من که تا آن موقع نگرانی و اضطرابم را به روی خودم نیاورده بودم، پشت تلفن به هق هق گریه افتادم و از پدرم پرسیدم: اتفاقی برای
وحید افتاده است؟ پدرم هم که نگرانی مرا دیدند، گفتند: نه دخترم؛ حتما با من کار دارند. نگران نباش. کمی بعد پدرم به خانه برگشت و فقط مادرم شاهد بود من در آن لحظات چه کشیدم.
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀مدام در خانه راه میرفتم و تمام مدت دستم روی قلبم بود که به تپش افتاده بود. هیچوقت آنچنان تپش قلبی را حس نکردهام. قلبم به حدی محکم و سریع میزد که میگفتم الآن است که از سینهام بیرون بزند...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀@imam_mahdi255