گفتند درد هایت را بنویس، گفتند رویاهایت را بنویس . گفتند قلم بر ورق بگذار تا روانت آرام گردد ؛ قلم گرفتم و شروع کردم اما جز سیاهی چیزی نکشیدم و ننوشتم. حالا یک کاغذ کاملا سفید را مانند ذهن خود کردم، همانقدر شلوغ و خطخطی . اما عجیب که راهکار خوبیست ! با هر خطی که میکشیدم انگاری آن سایه های وحشی شب هایم یکی یکی فرار میکردند و سبک شدن شانه هایم را احساس میکردم ، حال دم عمیقی میکشم و دفترم را باز میکنم.