میگردی، بین فلسفه میگردی، لا به لای ادبیات میگردی، درون سینما میگردی، میان موسیقی میگردی، بلکه فیلسوفی تورا یافته باشد، ادبیاتی تورا نوشته باشد، فیلمسازی تورا ساخته باشد و موسیقیدانی تورا نواخته باشد.
یکسری آدمها هیچوقت حواسشون به دایرۀ اجتماعیای که دارند نیست و فقط میخوان افراد مختلف کنارشون بمونن. اینکه چه بلایی سر بعضی اون آدمها میارن، چقدر ممکنه آزارشون بدن دیگه اصلا براشون مهم نیست.
اونموقعها، فقط مینوشتم. دیگه مهم نبود که چی مینوشتم یا چه کلماتی بهکار میبردم. اما الان خیلی نسبت بهشون کمالگرا شدم، انگاری همیشه باید بهترین متنهای دنیا رو از چشم خودم بنویسم. خلاصه، تا وقتی خودم دیگه هیچ حسی بهشون ندارم، نمیتونم از بقیه بخوام که راجع بهشون نظر بدن.
اوایل قصد داشتم که همه، متنها و داستانهام رو بخونند چون بهنظرم خوب بودند و لیاقت توجه رو، داشتند. اما الان؛ در بعیدترین برگههای ممکن و کاغذهای چرکنویس و عجیبترین دفتری که وجود داره، مینویسم و قایم میکنم. طوری با نوشتههام رفتار میکنم که انگار ممنوعهترین پدیدۀ دنیاست.