پدرم را به خاکها دادند
که حضورش چراغ راهم بود
بعد از او مرهمی مداوم نیست
دست پر پینهاش پناهم بود
خاک بی رحم سرد و دلگیری
مدفن کوه تکیهگاه من است
بعد از آن روزهای تلخ عبور
بیکسم خانهام گواه من است
پدرم را به خاکها دادند
که من از صبر و درد خسته شدم
دل من با غمی نمیلرزید
بخدا در غمش شکسته شدم
بعد از او حرف کوچکی بس بود
که به خلوت نشسته زار زنم
باغ وحشی بسازم از خودم و
بر سر این و آن هوار زنم
پدرم یک ستون محکم بود
بعد از او خانهمان خراب شده
چه نیازی به حرف و مرثیه هست؟
صبرمان مایهی عذاب شده!
#مریم_صفری
@hurnaaz