خدشهای در تو نیست، اما من...
در منِ پیرمرد اشکالیست
چوبخطّی که از تو پُر شدهاست
سی و اندیست از خودم خالیست
روزْ هر شب درون من خواب است
صبحِ فردا مسلماً ابریست
پشتِ این ماه بیچراغیهاست
گریه تهماندههای خوشحالیست
سرفه همراه عمر میگذرد
سینهام خلط ناگواریهاست
سال تا سالِ من نفستنگیست
نفسی هم که میکشم سالیست
بیهوا میپرانیام به هوا
کیش هم میکنی که دور شوم
سنگ هم پرت کن، تو هر سنگی
که به من پرت میکنی بالیست
سر هر سفرهای که چیده شدی
تلخیات سهم کاسهی من بود
یک وجب آش روی روغن بود
دستپختت هنوز هم عالیست
وزنهای نیستم که برداری
عددی نیستم که بشماری
به شمارِ کسی نمیآیم
طبل یک اختراع تو خالیست
حالی از من نپرس، بد حالم
خوب شو، خوب میشود حالم
آخ دستم، دلم، پرم، بالم
حال بد هم برای خود حالیست!
#حسین_صفا
#وصیت_و_صبحانه
@hurnaaz