❒انسان از آزادی مطلق وحشت دارد. چون اگر انسان آزادی مطلق داشته باشد، نسبت به هر کاری احساس مسئولیّت میکند و خود را نسبت به آن پاسخگو میداند؛ ولی اگر خود را تابع حکم یک فرد یا گروهی خاص یا مجموعه دستورهای دینی و آیینی بداند، مسئولیّتها را بر دوش آمر و ناهی میاندازد وخود را از مسئولیّتها و جوابگویی به مسائل مختلف رها میسازد.
❒انسان از "آزادی" میگریزد، چون میخواهد در دام مسئولیتی که لازمهٔ آزادی است نیفتد.از آنجا که انسان همواره به سراغ کانون سرسپردگی و تعلّق میرود، بازار دیکتاتوریِ حاکمان بسیار رونق دارد. دیکتاتوریها گرچه از انسان سلبِ آزادی میکنند، ولی از این نظر که بار مسئولیّتِ اعمال و افکار آنها را بر دوش میگیرند، موجب سرسپردگی خواهند بود.
✍هراری معتقد است که "غیبت کردن" یعنی صحبت کردن درباره غایبین و موضوعات اجتماعی مختلف در جمعهای کوچک—نقش مهمی در تکامل اجتماعی انسانها داشته است
❒ غیبت کردن کمک میکند تا پیوندها و روابط اجتماعی محکمتر شوند. از طریق به اشتراک گذاری اطلاعات درباره دیگران، اعضای گروه میتوانند به درک بهتری از همدیگر برسند و میزان اطمینان و اعتماد به همدیگر را افزایش دهند.
❒از دید هراری، غیبت کردن نه تنها در دورههای اولیه تکامل انسانها بلکه در جوامع مدرن نیز نقش اساسی ایفا میکند. او به این نکته اشاره میکند که حتی در جوامع پیچیده و مدرن، شایعهها و غیبتها به عنوان ابزارهای قدرتمندی برای شکلگیری افکار عمومی و تحکیم هنجارهای اجتماعی عمل میکنند.
❒یووال نوح هراری غیبت کردن را یکی از ویژگیهای کلیدی و اساسی در تکامل اجتماعی انسانها میداند. او معتقد است که این عمل نه تنها به پیوندهای اجتماعی کمک کرده بلکه نقش مهمی در نظمدهی و تحکیم همکاریهای اجتماعی ایفا کرده است.
✍ از این رو میتوان گفت که غیبت کردن، علیرغم همه انتقادات اخلاقی که ممکن است به آن وارد باشد، نقش پیچیده ولی اساسی در تشکیل و نگهداری جوامع انسانی داشته است.
❒مرگ از آغاز با ماست هر لحظه که زمان می گذرد به مردن نزدیک می شویم . به راستی که لودویگ بینزوانگر می گوید : " همه به زمان باج می دهیم ولی بیمارش آلن وست باج نداد دوست داشت کودک باشد ، پیر نشود و لباس پسرانه بپوشد . یا در مورد ایزیره دوست داشت پدرش را تصاحب کند اما تابو بود ودستش را سوزاند .
"بوسه مرگ بر لبانم بنشان "، خورشید همچون گویی آتشین در اقیانوس فرو می رود ، مه خیس بر دریا و ساحل می چکد و دردی بر او مستلی می شود : " دیگر نجاتی در کار نیست ؟" او پادشاه سرد و بی رحم دریا را فرا می خواند تا با خواهشی سوزان او را میان بازوانش بگیرد و بوسه مرگ بر لبانش زند"(هستی ، ویراستاران رولو می ، ارنست انجل ، هانری ف. النبرگر1398)
❒زمان نفرین شده است برای فرد مجنون ، جنون است برای هایدگردر توالی زمان حال . فرد شیزوفرن در حال زندگی می کند . باید زندگی نزیسته را زیست به قول نیچه . به قول یالوم : "رابطه دو جانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نزیسته."
«شيخی به زنی فاحشه گفتا: مستی هر لحظه به دام دگری پا بستی گفتا: شيخا، هر آنچه گویی هستم آيا تو چنانکه می نمایی هستی»
🎩منسوب به خیام
❒واژه فاحشه عموما نمود یک نوع هرزگی را در ذهن به تصویر می کشد غافل از اینکه ما همگی به نوعی فاحشه هستیم بعضا به جسم خیانت میکنیم وبعضا به فکر؛ حال کدام یک بیشتر ویرانی دارد؟! اسیبی که به جسم است یا اسیبی که نوشخوار روان ماست...
✍وکسی نمی داند که مغز های هرز ویرانگرترند تا تن های هرز...
❒در حقیقتتفاوتقابل توجهی میان انسانهایی که به زندگی عشق میورزند و آنان که مرگ را میستایند وجود ندارد.این عشق به مرگ، احساسی ویژهی انسان است. انسان تنها حیوانی است که میتواند ملول و دلزده شود.
❒ او تنها حیوانی است که میتواند مرگ را دوست بدارد در حالی که انسان ناتوان (من به ناتوانی جنسی اشاره نمیکنم) نمیتواند زندگی بیافریند، آن را نابود کند یا آن را تعالی ببخشد. عشق ورزیدن به مرگ در میانهی زندگی، نهایت تباهی فکری و روحی است.
❒جهان برساخته و تجربه زیسته انسان است که مقابل شماست ممکن زمین تا آسمان با شما متفاوت باشه در نتیجه گاهی اون چیزی که بیان میکنید همان چیزی نیست که شنیده میشه... ╭─ɢʀᴏᴜᴘ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎 🏛➛ @humanismpsychology ╰──┈•™
✍ زندگی به حال ما نیست و میگذرد گاهی به غم وگاهی به خوشی؛ مهم نیست چه احساسی داری لباس بپوش ودر صحنه حضور داشته باش.«شرط عاشقی حضور است»
❒به عبارت دیگر، هر چه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربهی کامل زندگی هرچه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید.