در نیمروز روشن اسفند وقتی بنفشهها را از سایههای سرد در اطلس شمیم بهاران با خاک و ریشه میهن سیارشان در جعبههای کوچک چوبی در گوشهٔ خیابان میآورند جوی هزار زمزمه در من میجوشد
ای کاش ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشهها در جعبههای خاک یک روز میتوانست همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست در روشنای باران در آفتاب پاک...