و حالا میرسیم بخش کمدی زندگی من، بخشی که آدم هایی میان توی زندگیم که بابت آسیب زدن و آسیب ندیدن افتخار میکنن و وقتی که یه لحظه مطابق میلشون نخوای زندگی کنی فریاد میزنن که آسیب دیدن. چونکه میدونن این چقدر برای من دردناک تر از آسیب دیدن خودمه.
شاید اسمی که آدم ها روش میزارن کینه ای بودن هستش، ولی من توی خوبی ها و هم توی بدی ها همیشه حواسم رو جمع میکنم. اینکه یه نفر بتونه من رو از محبت صد در صد به تنفر صد در صد برسونه یک هنره که به نظرم باید بابتش به خودش افتخار کنه. چون متاسفانه باید خیلی زیاد بهم آسیب بزنی، قلبم رو تیکه تیکه و مچاله کنی.
یه چیزی درمورد خودم بابتش همیشه مطمئنم و اون هم این هستش، همه چیز درمورد آدم ها رو فراموش میکنم. تک تک جزئیاتشون، لبخند و اشک هاشون، صداشون، نگاهشون به همراه تمام عشق و محبتی که یه روزی بهشون داشتم ولی حسی که دادن رو هیچ وقت فراموش نمیکنم. احساساتم نسبت بهشون تا ابدیت باقی میمونه.
تحلیل های کینگدام سبا منو یاد اون روزی میندازه که من رو برد دور دور و نشسته بودیم باهم بلند بلند فن گرلی میکردیم سر اجراهای کینگدام پسرا و عالم و آدم رو بابت اون دوران فحش میدادیم و میخندیدیم :(