آیا واقعا تجربههای بد باید باشن تا قدر تجربههای خوب رو بدونیم؟ با آدمهای بد آشنا بشیم، فکر کنیم خوبن و بعد ضربه بخوریم چون بعدش قراره یه آدم خوبی بیاد و اون آشنایی قبلی قراره باعث بشه قدر این آدم خوب رو بیشتر بدونیم؟ کتابهای بد بخونیم تا بالاخره بفهمیم کتاب خوب چیه؟ فیلم بد ببینیم تا فیلمهای خوب خودشون رو بهمون نشون بدن؟ یعنی شما دلتون برای اون فیلمِ چرتی که سه سال پیش دیدین تنگ نمیشه؟ برای اون رمانهای ۹۸ایا چی؟ درسته دوباره نمیخونیشون، دوباره نمیبینیدشون اما دلتون برای اون حسی که اون موقعا داشتین تنگ نمیشه؟ دلتون برای اون نسخهی خوشحال و بیخبر خودتون تنگ نمیشه؟ برای کسی که حساس نبود، بیتجربه بود، همهچیز براش تازه بود؟ نمیدونم والا. به نظرم سوال اولی که نوشتم گزاره چرتیه، یه جور امید الکیه برای کسایی که در زندگی شکست خوردند. ممکنه هیچ وقت اون چیز خوب رو تجربه نکنی و همیشه مجبور باشیم همون چیزهای بد رو مرور کنیم و بگیم حالا اونقدر هم بد نبود.