دلتنگِ تو ام هر شبِ مهتاب و تو انگار نه انگار
یک عمر شدم خسته و بی خواب تو انگار نه انگار
با هر نفسم ...آه هوا ...جان به لبم باز ببینم
حالم شده چون ماهیِ بی آب و تو انگار نه انگار
یک روز تو را دیدم و با هر نگهت
شعر سرودم
تقدیم نمودم غزلی ناب و تو انگار نه انگار
گفتم بده یک جرعه از آن قهوه ی چشمت که بنوشم
دیدی شده چشمم پُرِ سیلاب و تو انگار نه انگار
تا غرق نگاه تو و آرامش دریای تو گشتم...
رفتی و شدم راهیِ گِرداب و تو انگار نه انگار
بعد از تو قرار از دل من رفت و شدم همدم دریا
چون موج که آشفته و بی تاب و تو انگار نه انگار
من همسفر مرگ شدم زندگیم بعد تو خالیست
بی جانم و بی روح چو مرداب و تو انگار نه انگار
#حمید_پوربهزاد#شعر_معاصر