اعتنایی نکنی بی سرو سامانت را
چه کنم! رام کنم قلبِ گریزانت را
نگهت آتشِ افروختهٔ جان من است
دگر ای فتنه! مکن چاک، گریبانت را
ای که از سوزِ غمِ عشق خبر نیست تو را
چاره ای کن دلِ بیمارِ پریشانت را
من اگر بر غلُ و زنجیرِ تو عادت کردم
تو فراموش مکن یوسفِ زندانت را
پیش از این بوده ام، امروز نیَم کافرِ عشق
پس مدارا بکن این تازه مسلمانت را
ای که با نازِ نگاهی نکنی دلشادم
دستِ کم حوصله کن شاعرِ چشمانت را
#سایه_سمیر