ای رئیسی خادم قوم نوبت رفتن نبود.
در سفر پا بر رکاب و حالت خفتن نبود.
زود خم گشتی چو باغی در بهار لاله زار.
از درخت با ثمر هنگام افتیدن نبود.
رونق عالی نمودی تا به این عُمرِ قصیر.
از مقام و منصب ات هنگام برچیدن نبود.
تا تو بودی در کنارِ ملّتِ با اقتدار.
هیچ فردی را به میهن خوفِ از دشمن نبود.
با دِرایت کشورت را حفظ کردی أي عزیز.
با وجودت هیچ ردِّی پای اهریمن نبود.
وقت دیدم جسم بی روحت بروی سنگ و چوب.
آنقدر غم در دلم آمد که در گفتن نبود.
باز میگویم رئیسی با دل خون این سخن.
زود رفتی، از دیارم، نوبتِ رفتن، نبود.
✍️ عبدالله انصاري، نجف اشرف، ۱۱ ذیقعده، ۱۴۴۵.
#کپی