«حکایةٌ»
قَدَّمَتْ إمرأةٌ زوجَها إلی القاضي، فقالَتْ: إنَّ زوجي هذا لوطیٌّ ،لیسَ یُضاجِعُني ، فقال الزّوجُ: أنا عِنّینٌ . فقالتْ: یکذِبُ. فقالَ القاضي: ناوِلني أیرَکَ حتّیٰ أمتَحِنَهُ ، فتناولَ أیرَهُ یمزحُهُ و کان القاضي قبیحَ الصّورةِ فلم یَزِد أیرَه إلّا إستِرخاءاً، فقالتْ: لو رآکَ مَلِکَ الموتِ مُتَنَعِّظاً لٱستَرخیٰ ، إدفَعهُ إلیٰ غلامِکَ و للقاضي غلامٌ صَبیحٌ ، فدفعَه فقامَ أیرُهُ مُسرِعاً ، فقالَتْ: أعطِ القوسَ باریها¹، فقالَ القاضي: إئتِ إمرأتَکَ و لا تَطمَع في غِلمانِ القُضاةِ.
«ترجمهٔ آزاد حکایت»
زنی شویش را نزد قاضی آورده گفت: این شویِ من مردی است لوطی و با من همخوابگی نمی کند .
مرد گفت: ای حضرتِ قاضی ، من مردی ناتوانم وبا زنان همخوابگی نتوانم کرد.
زن گفت: به خدای که دروغ می گوید.
قاضی به مرد گفت: آلتت را در دستم بِنه تا امتحان کرده تا بینم آیا عنّینی یا نه.
مرد آلتِ خویش را به قاضی سپرد و جناب قاضی با وی شوخ طبعی می کرد . قاضی مردی زشت چهره بود و آلت مرد را جز سستی چیزی نیفزود.
زن گفت: ای جناب قاضی، اگر ملک الموت با آلتی سخت و ایستاده تورا بیند آلتش سست می شود، آلتِ واماندهٔ این مرد را به غلامت بسپار. قاضی را غلامی نیکو صورت بود، آلت را به دست غلام سپرد و بلافاصله آلتِ مرد برخاست.
زن گفت: کمان را به تراشندهٔ آن بازگذار.[ کار را به کاردان بسپار] .
قاضی چون این واقعه بدید به مرد گفت: پیش زنت رو و درغلامان قاضیان طمع مکن.
____
1_أعطِ القوسَ باریها: بدن کمان را به تراشندهٔ او.
این مثل آنجا باید گفت که کسی را هدایت کنی تا در کارها به دانندگان بازگردد و استعانت کند و مشورت کردن واجب داند.[ لطایف الامثال و طرایف الاقوال، رشیدالدّین وطواط ، صفحهٔ ۱۳۰] .
شاعر عرب گوید:
یا بارِیَ القوسِ بریاً لستَ تَحکُمُه
لاتَظلمِ القوسَ أعطِ القوسَ باریها
ای تراشندهٔ کمان ، تراشیدنی که نمی توانی آن را درست انجام دهی ، بر کمان ستم مکن ، بده کمان را به تراشندهٔ او.
💐🍃🍃@hazliatvahajviat